حکایت آن سلاخ و آن سالها
می گریست
به قناری کوچکی
دل باخته بود
17.219.225.115)
علیرضای عزیز!وبلاگت به سختی بالا می آد و البته همون آپ دیت قدیمه.نمی دونممن مشکل دارم یا وبلاگ تو؟ به هرحال پیروز باشی
انسانهای امروزی همیشه به خودشان میگویند: بعد از اینکه این کار تمام شد... بعد از اینکه این مشکل را برطرف کردم... وقتی سرم خلوت شد... ولی افسوس که گرفتاریهای آدم هیچوقت تمامی ندارند.
همه چیز رفت
همیشه رفت
هیچ چیز صدای هیچ را نمی دهد
عبور را باید برگشت ...
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر. سلام و با آرزوی شادی
مهدي جان حال و احوال؟ اهل و عيال؟ اين هم بگذرد. تنها آنچه مي ماند همين نفس تنگ است و تنگي نفس هاي ديگر. قربانت يوسف
تنبلي نيست گويا يك حس خلا غريب كه فرياد كه خو نوشته اي بسياري به دنبال دارد
با راحله هم از قول من تبریک بگویید.
مهدي جان تنها تو ميداني چقدر خوشحالم
سلام. گمونم ما همديگه رو بشناسيم. من ده دوازده سال پيش يه مهدي مرعشي ميشناختم در اصفهان كه اميدوارم شما باشيد. به هر حال چاكريم.
جناب آقای مرعشی ممنونم از اینکه مرا مفتخر کرده به من لینک داده اید . به پاس این دوستیتیتان داستان سوییت برای عود را در وبلاگم را به شما میتقمیمم. می دانید که من را جز این هدیه ای نیست. وامااقلیما ی شما که مرا زنده کرده است و به یا بو تراب کاتب انداخت.شاد باشید و موفق سلام برسانید
ببخشید آقای رادبوی عزیز. انگار درست شد
مهدی جان میگم که کامنت گیر شما با من سرشوخی دارد ، یا اینکه خودت عمدا طوری تنظیم کرده ای که تنها اول اسم فامیل مرا بنویسد؟ وبقیه را سانسور کند ؟ ها .
مهدی جان سلام .
می گویم ، من اگر بجای آن دوست شما بودم حتمن نصیحت شما را گوش می کردم .چون شما تجربهُ مضاعف دارید .داستان خوبت را در قابیل خواندم.و تصویر ات را که بیانگر این تجربه بود دیدم .چه ملوسک هائی!
ایشالا گرفتاریهاتون برطرف میشه.
به این وضعیت در اصطلاح میگويند "یأس وبلاگی" یا "وبلاگزدهگی"! هر چند وقت یکبار گریبان آدم را میگیرد.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home