Saturday, July 23, 2005

و شاملو پنج سال بود که نبود

سال بلوا بود . می‌دانی ؟ دار سایه‌اش را همه‌جا گسترده بود . حسینا نبود . بوی خاکش مانده بود فقط و من آن‌قدر خسته بودم که نمی‌توانستم وبلاگم را آپ دیت کنم .باید صبح تا عصر می‌دویدم و عصر تا شب می‌دویدم . شب زود می‌رسید و صبح زود می‌رسید و من هنوز نرسیده بودم . هنوز تاج و قمر و ظلی را روی سی دی نیاورده بودم . هنوز چمدان نخریده بودم و تو جایی آن‌طرف‌ترها قدم می‌زدی . صدایت زدم . گفتم :زمان گذشت . به آقای شاملو بگو پنج سال گذشت و ساعت چند بار نواخت ؟ راستی ساعت چندبار نواخت؟ ساعت خانه‌ی من پاندول ندارد . می‌چرخند برای خودشان عقربه‌ها . حسینا نبود . سال بلوا بود . کسی داشت می‌مرد در قرنطینه . کسی نمی دیدش . شاملو آمد به خوابم . گفت: سخن من از درد ایشان نبود . گفتم:چقدر حوصله دارید آقای شاملو بعد از این همه سال؟ و تو چمدانت را بسته بودی . گفتم تو هم خاطره شدی . برای این همه خاطره چند چمدان باید بگیرم . بعد نشستم و دنبال پاکت سیگارم گشتم . همایون گفت :بابایی ! گفتم : جان بابایی ! گفت : ماهور چشه ؟ گفتم : داره خواب می بینه . خواب دار می بینه . و شاملو نبود و سال بلوا بود . تو نبودی و حسینا نبود . دنبال سورملینا می‌گشتم . قاب عکس آیدین پیشم مانده بود . تو جایی آن‌طرف‌ها قدم می‌زدی . گفتم : آقای شاملو ! بعد از این همه سال چقدر حوصله دارید ؟ سخن من از درد ایشان نبود. شما پاکت سیگارم را ندیدید؟




mitraelyati (81.12.0.231)
سلام آقای مرعشی عزیز. مدت زمانی است به من سر نمی زنید . من به اتفاق دوست شاعرم علی قنبری سایت ادبی شهر قصه را نیز راه اندازی کرده ایم. گر چه از نحوه چینش آن و گروه پشتیبانی ، راضی نیستم ، ولی به زودی تدارک جدیدی برای رفع مشگل خواهم چید.
بر قرار باشید.
14 août 2005, 15:03:39
LikeReplyEditModerate
mehdi marashi (217.219.231.2)
باور کن که سخنش خود از دردی بود که ایشانند علیرضای عزیز من
25 juillet 2005, 15:27:51
LikeReplyEditModerate
علیر&# (81.240.12.231)
سخنش از درد ایشان نبود؟
25 juillet 2005, 15:04:43
LikeReplyEditModerate
ghasedak2020 (217.219.12.131)
سلام دوست عزيز
من يه نظر سنجي هفتگي رو ر وبلاگم شروع كردم و نياز به كمك فكري شما دارم اميدوارم كه به من كمك كنيد و اگه دلتون خواست در طرح سوالات هم شركت كنيد
براي بدست آوردن اطلاعات بيشتر به وبلاگم مراجعه كن و مطلب ( خبر خبر ) رو بخون و اگه مي شه در نظر سنجي اين هفته هم شركت كنيد .قسمت نظرسنجي زيرقسمت لينكها در وبلاگم قرار گرفته و عنوانشم هست سوال اين هفته ،با ارادت قاصدك
24 juillet 2005, 21:45:59
LikeReplyEditModerate
نقش خيال (213.207.253.75)
آقا مهدي عزيزم
خواندم. مثل هميشه سخت به دلم نشست. چه از دستم بر مي‌آيد به جبران جز آرزوي شادكامي و برقراريت؟ شادكام باشي رفيق
24 juillet 2005, 09:05:53
LikeReplyEditModerate
youssef (217.218.64.138)
سلام مهدي جان. چه خوب و دلنشين بود و چه سربلند كردي مرد سربلند را. يوسف
23 juillet 2005, 23:32:08
LikeReplyEditModerate
نوشا (82.45.252.102)
آهان حالا شد!!! مزه ي نثر خودت را مي دهد اين نوشته ات ..نثر خود خودت و نه هيچكس...خيلي زيبا بود. به اميد روزهاي روشن و آفتابي..لندن هم روز آفتابي خواهد داشت..مگرنه؟
23 juillet 2005, 17:53:41
LikeReplyEditModerate

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت