خواب آواز دیدهاند اینها
خواب آواز دیدهاند اینها
اولینبار که کسی صدای آواز زن را میشنود ، شب بوده . همه خواب بودهاند . زمستان بوده . صدای کولرهای آبی و گازی نمیآمده تا کسی نفهمد در کوچه و خیابان چه خبر است . مردها زیر لحاف یا پتو خوابیده بوده اند و به این فکر میکردهاند که باید فردا صبح زود از خواب بیدار شوند ، لقمه نانشان را سق بزنند و راه بیافتند طرف محل کارشان . زنها به فکر آشپزی فردا بودهاند و بچهها خواب نگاههای دزدکی میدیدهاند . روز قبل هیچ اتفاقی نیافتاده بوده که کسی بگوید این یک مقدمهایست برای اتفاقی که نیمههای شب خواهد افتاد یا نشانه ایست برای چیزی که هنوز کسی نمیداند چیست . کسی هم شب پیش از آن خواب آمدن کسی را ندیده . فقط یک نفر ، نیمهشب ، در همان خیابان خاکی مثل همهی خیابانهای خاکی دیگر صدای آواز زنی را شنیده و بعد دیگران هم شنیدهاند
مردی سیگارش را در یکی از خانههای همان خیابان به لب میگذارد . چه فرقی میکند . دوباره مینویسم . زنی سیگارش را در یکی از خانههای همان خیابان به لب میگذارد . باید مواظب باشد زردی دندانهاش از اینی که هست بیشتر نشود .از وقتی مرضیه گذاشته و رفته ، در اداره همه مشکوک نگاهش میکنند . انگار اینها فکرش را هم میتوانند بخوانند و این را مدتیست که حس میکند .باید دیگر در دل هم زمزمه نکند . اما حالا میشود همانطور که نشسته پشت میز و در نور کم چراغ مطالعه می نویسد ، لحظهای قلم بر زمین بگذارد و همانطور که سیگار بین انگشتها دود میکند ، با انگشت شست و اشاره پیشانی را فشار دهد و چشمها را ببندد و فکر کند حالا خیلیها باید آواز زن را شنیده باشند .می تواند برود پشت شیشه و دنبال پنجرههای روشن بگردد اما اعتباری نیست که کسی نگاهش به پنجرهی خانهی او نباشد و اصلا این آواز را برای این پخش نکرده باشند که مچ او را بگیرند . می نویسد از آنها که باید این صدا را شنیده باشند
مثلا زنی که از کنار همسر بلند میشود و همانطور که ملافهای را دور خودش پیچیده میرود کنار پنجره ، پرده را کمی به یک سو میکشد و آرام لای پنجره را باز میکند و به خیابان تاریک نگاه میکند . سرما بازوی لخت زن را مورمور میکند . اما زن همچنان نگاه می کند . به شب . به چراغهایی که یکی یکی روشن میشوند اما زود خاموش میشوند . حق دارند . خودش هم چراغ را روشن نکرده .مرد هنوز خواب است . زن با هر صدا که میشنود سرش را تکان میدهد . مرد غلت میزند . زن چشمها را میبندد و سردی شب را میکشد به سینه و همراه با صدا ، آوازی را در مایهی دشتی زمزمه میکند
مردی در خانهای دیگر کورمال کورمال تلفن را پیدا می کند وگوشی را برمیدارد . شمارهای سه رقمی را میگیرد و صبر میکند . کسی گوشی را برنمیدارد . قطع میکند و دوباره شماره را میگیرد .زنش میگوید : بیکاری مرد ! میخواهی بگویند کار ما بوده ؟ و پتو را میکشد روی سر . مرد گوشی را میگذارد . میرود کنار پنجره . سر را تکیه میدهد به دیوار کنار پنجره و چشمها را میبندد . زن دست میکشد و تلفن را پیدا می کند .رد سیم را میگیرد و دوشاخهی تلفن را از پریز بیرون می آورد . مرد سرش را روی شیشه میلغزاند و زیر لب چیزی را زمزمه میکند . زن حالا خواب است . نمیتواند ببیند دمی بعد ، اشک بر گونه های مرد سرازیر شده . فقط لحظاتی بعد بوی آشنای مرد را حس میکند و بوسهای را که مرد بر گیسوان مجعدش میزند
پسرک از کنار مادر تکان میخورد. خودش را میچسباند به مادر . صدای زیبایی دارد مادرم . حیف که نمیخواند . دست زبر مادر مینشیند رو سر پسرک . چشمها را میبندد و گوش میکند به صدا و آرام آرام به خواب میرود . در خواب مادرش بالشی بر پا گذاشته و او را نرمنرم تکان میدهد و آوازی میخواند که وقتی سالها بعد به یادش بیاورد ، بی اختیار به کنار پنجره خواهد رفت ، سر بر شیشهی سرد آن خواهد گذاشت و یک دل سیر گریه خواهد کرد
ziba bood. man ham in rooz ha delam mikhahad iek dele sir gerie konam
jaleb bod va jazab
مهدی جان دستانت را به گرمی می فشارم
سلام مهدی جان
چند وقت پیش، کتاب " 1984"جرج اورول را( که همیشه می خواستم بخوانم و نمی شد) بلخره خواندم . فضائی را که در این نوشته ترسیم کرده ای بی اختیار مرا به همان فضای 1984 برد. خوشحالم که از آن حادثه جان سالم بدر بردی. زنده و شاد باشی !
همه ی این ها به خاطر تُست، که گذاشتی و رفتی و حالا حتی اگر خودت هم بخواهی
نمی توانی بر گردی.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home