Friday, September 29, 2006

بی‌کرانه

بی‌کرانه


دست‌هایم را می‌بینی؟ آن‌ها زمین را پیموده اند
خاک و سنگ را جدا کرده‌اند
جنگ و صلح را بنا کرده‌اند
فاصله‌ها را
از دریاها و رودخانه‌ها برگرفته‌اند
و باز
آن‌گاه که بر تن تو می‌گذرند
محبوب کوچکم
دانه‌ی گندمم، پرستویم
نمی‌توانند تو را در بر گیرند
از تاب و توان افتاده
در پی کبوترانی توأمان‌اند
که در سینه‌ات می‌آرامند یا پرواز می‌کنند
آن‌ها دوردست‌های پاهایت را می‌پیمایند
در روشنای کمرگاه تو می‌آسایند
برای من گنجی هستی تو
سرشار از بی کرانگی‌ها تا دریا و شاخه‌هایش
سپید و گسترده و نیلگونی
چون زمین به فصل انگورچینان


در این سرزمین
از پاها تا پیشانی‌ات
پیاده، پیاده، پیاده
زندگی‌ام را سپری خواهم کرد


پابلو نرودا، هوا را از من بگیر، خنده‌ات رانه!، نشر چشمه، 1374

3 Items


امیر مهاجر (83.226.203.63)
زنده باد!
4 octobre 2006, 04:07:38
LikeReplyEditModerate
الهام (213.176.78.13)
قشنگه و چيز هايي رو يادم مياره كه دورند...
2 octobre 2006, 08:31:37
LikeReplyEditModerate
roozbeh amin (82.99.197.8)
مهدی عزیز : من دیر آمده ام خیلی دیر . پستت را خواندم . مرا به غزل غزل های سلیمان برد . خیلی خوب . و ممنونم از همه ی مهربانی هایت . با احترام . روزبه امین
1 octobre 2006, 06:51:58
LikeReplyEditModerate

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Tuesday, September 26, 2006

سیر سکوت

سیر سکوت

سیر سکوت
از دستانم به دیدگانت
و در زلفانت
که دختران جگنی در آن
به آفتاب تکیه می‌دهند
لب می‌جنبانند
و به سایه‌ی چهاربرگ امکان می‌دهند
که دل گرم خویش از خواب سیراب کنند





Echo 2 Items


مهران بقايی (80.191.228.149)
زيبا و لطيف/ انتخاب به جايي است
28 septembre 2006, 18:09:27
LikeReplyEditModerate
امیر مهاجر (85.224.30.18)
سلام. چه انتخاب لطیفی! خیلی زیبا بود. مرسی.
27 septembre 2006, 02:55:54
LikeReplyEditModerate




پل آلوار، ای آزادی، ترجمه‌ی دکتر محمد غیاثی، انتشارات مروارید،1357

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Sunday, September 17, 2006

و کلمه نبود

و کلمه نبود... هیچ نبود





Echo 1 Items


امیر مهاجر (85.224.28.173)
سلام دوست من.
21 septembre 2006, 09:17:30
LikeReplyEditModerate

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت