Thursday, December 21, 2006

کافکا


کافکا با لحنی گله‌آمیز گفت: "شما شوخی می‌کنید. ولی من جدی گفتم. خوشبختی با تملک به دست نمی‌آید. خوشبختی به دید شخص بستگی دارد. منظورم این است که آدم خوشبخت، طرف تاریک واقعیت را نمی‌بیند. هیاهوی زندگی‌اش صدای موریانه‌ی مرگ را که وجودش را می‌جود، می‌پوشاند. خیال می کنیم ایستاده‌ایم، حال آن‌که در حال سقوطیم. این است که حال کسی را پرسیدن، یعنی به صراحت به او اهانت کردن. مثل این است که سیبی از سیب دیگر بپرسد: حال کرم‌های وجود مبارکتان چطور است؟ - ‌یا علفی از علف دیگر بپرسد: از پژمردن خود راضی هستید؟ حال پوسیدگی مبارکتان چطور است؟ - خوب، چه می‌گویید؟"

گفتگو با کافکا، گوستاو یانوش، ترجمه‌ی فرامرز بهزاد، انتشارات خوارزمی،1357








Echo 8 Items


بهمن ساکی (87.107.82.130)
سلام دوست کم پیدا. گفتند به روز شده ام ولی باورم نشد .

http://www.saki.blogfa.com/
و

http://www.saki2.persianblog.com/
13 janvier 2007, 17:31:11
LikeReplyEditModerate
مترسک فيلسوف (217.218.48.237)
من عاشق کافکام
بیشتر از کافکا عاشق خودمم
همین
10 janvier 2007, 01:37:01
LikeReplyEditModerate
mahta (217.218.251.226)
اگر بگويم كه سعادت
حادثه اي است بر اساس اشتباهي....
اندوه سراپايش را در بر مي گيرد ...
5 janvier 2007, 14:29:02
LikeReplyEditModerate
امير مهاجر (83.226.205.32)
با سلام.
نه دوست من؛ زندگی این قدر هم سیاه نیست. درست است که در من مرگ حضور دارد, اما زندگی و خواست زنگی هم حضور دارد. باید هر دو سو را دید. هر طرفش را که نبینی بخشی از آن را از دست داده‌ای. اگر گل در حال پِژمردن است در درون خود زایش را نیز به همراه دارد. موفق باشی.
2 janvier 2007, 11:55:07
LikeReplyEditModerate
Hoda (81.90.145.42)
آدم به ترس می افتد از بس که کسی دقیق بگوید .
30 décembre 2006, 08:47:20
LikeReplyEditModerate
elham (212.6.32.3)
در بازیه شب یلدا شرکت میکنی دوست من؟
28 décembre 2006, 16:28:59
LikeReplyEditModerate
madame Ed (217.219.212.173)
bien ! mais dur... et helas! les vrais paradis sont les paradis qu'on a perdu ! Proust
bonne courage !
24 décembre 2006, 15:21:10
LikeReplyEditModerate
elham (217.219.231.32)
چه نوشته ي شاهکاري از کافکا گذاشتي وصف حال

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Sunday, December 10, 2006

واپسین شعر شاندور پتوفی



دوران دهشت‌بار

ای دوران دهشت‌بار! دوران دهشت‌بار!
دهشت دم ‌به ‌دم افزون می‌شود
شاید آسمان
سوگند خورده است
که تمام مجارها را نابود سازد
از سراپای ما خون می‌ریزد
و چرا نریزد؟ نیمی از جهان
به روی ما شمشیر کشیده است.

و آن‌جا در برابر ما جنگ است
که بدترین بلا نیست. بدترین بلا
از دنبال است
طاعون!
تو سهم خود را از مصائب
دو برابر دریافت می‌داری وطن!
مرگ با دو دست و با آغوش باز
دشت‌های تو را می‌درود.
آیا ما همه تا آخرین نفر
نابود می‌شویم
یا کسی باقی خواهد ماند؟
تا بنویسد
تمام تاریخ
این دوران ظلمت و جنایت را؟
و آیا خواهد توانست سررشته‌ای
از این تاریخ دهشتناک به دست آورد؟
و اگر کسی نقل صادقانه‌ای بشنود
از روزگاری که بر سر ما می‌گذرد
آیا باور خواهد کرد؟
کیست که باور کند
که این همه بدبختی فرا رسید!
و کیست که به هنگام شنیدن
فکر نکند که همه تصوری خیالی
ازمغز یک دیوانه بوده است!


6 تا 7 ژوئیه 1849

شاندور پتوفی، گردآوری و ترجمه: محمود تفضلی و آنگلا بارانی، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی،
1357





aliradboy (71.227.137.78)
مهدی جان سلام
خسته نباشی .نوشته هایت را همیشه می خوانم .سکوتم نه از سر بی مهری که از بی کلامی است.این شعر پتوفی مرا به یاد شعر زیبای دیگری از وی انداخت.اگر حافظه ام یاری کند می نویسم اش اینجا.
عشق وآزادی
این دو را می خواهم
جانم رامیدهم در راه عشقم
وهردو را
در راه آزادی!
23 décembre 2006, 02:14:59
LikeReplyEditModerate
زورو (87.107.45.235)
فکر نمی کردم آن اسم توی کتابهای مدرسه که خوب توی دهان نمی چرخد چنین حرفی بزند.چنین شعری.
از این پست متشکرم.
11 décembre 2006, 17:19:15
LikeReplyEditModerate
مظاهرشهامت (217.219.159.65)
سلام
از پتوفي سال‌ها پيش خوانده بودم و با روحيه و اعتقادات ديگر . اما وقتي اين بار و اين شعرش را خواندم در ميان دهشتي كه بر سر آوار مي كرد ، ماندم كه چگونه مي‌توان زيبايي را در اين گونه آثار يافت و يا انكار كرد .يعني عظمت بود و نبود زيبايي را به يكسان زيبا مي‌كند . چيزي كه جز در سكوت نمي توان قفهميد .
10 décembre 2006, 17:31:32
LikeReplyEditModerate


0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت