اینجا دیوانهای مشت میکوبد به دیوار
من هنوز هم فکر میکنم و هنوز هم عادت دارم فکرهام را بنویسم. فکر کردن به خودی خود بد نیست اما اینکه فکرهات را بنویسی اولین شبههای که برای خودت پیش میآید این است که هنوز هم محتاج خواندهشدنی. محتاجی که یکی بخواندت و هنوز هم آویزان خوانندهای. یا شاید هم آویزان آن یک نفر خواننده. نمیدانم این خوب است یا نه اما نوشتن اگر به بهای از دست رفتن خلوت باشد، این خلوت ناب، این خلوت ناب پنجاه و چند سانتیمتر در یک و هفتاد، درست به قامت یک انسان معمولی و مطابق شرع انور... نمیدانم. یا شاید هم مینویسی، فکرهات را مینویسی شاید برای همان یک نفر، کیست آن یک نفر هیچوقت نمیگویی و این هیچوقت نگفتن باز رمز کار میشود، رسم میشود، ستر عورت میشود و رمز کار... و باز هم میبینی ترسات از عریانِ مطلق شدن کمتر شده اما نه اینکه به تمامی پاک شود. این است که حالا هم محتاطانه فکر میکنم. به هرکسی و هرچیزی فکر نمیکنم. خواب نمیبینم و اصلاً شبها نمیخوابم و از همه بدتر میترسم از نوشتن فکرهام. بعد وحشی میشوم. به زمین و زمان مشت میکوبم. میترسم کسی دم پرم بیاید. دیوانه که مشت میکوبد حذر کنید از برخورد با او. دیوانه است. مشت میکوبد. فکرهاش را ننوشته. حالاش خراب است. عریانی دارد از وجودش سر میزند. اما شما با آنکه دوستتان دارد مجبور نیستید تحملاش کنید. خودش را دارد قیچی میکند. قیچی با من است. نمیدانستم وقتی چمدانهام را در فرودگاه نشانتان میدادم، نمیدانستم همانطور که دارید کمربندم را و کفشام را از زیر دستگاه رد میکنید آرام تیغتان را و قیچیتان را سراندهاید تو چمدانام. نمیدانستم حالا هم باید در این کنج سرک بکشم کسی نیاید و بنویسم. نمیدانستم باید رو ترش کنم تا کسی از نگاهم هیچ نفهمد و هیچ نفهمد و من ناتوان از پنهانکاری باز بنویسم... بنویسم... کم آوردهام که مینویسم. خرس گنده دیوانه شده. لطفاً دم پرم نیایید. اینجا دیوانهای مشت میکوبد به دیوار، تا نگوید، ننویسد...
پینوشت مهم: هرگونه برداشت ذهنی از این نوشته آزاد است. من مسئول هیچ برداشتی نیستم و هرگونه مسئولیتی را از خود سلب میکنم.
خوب فکر کنم نوشتن یعنی همین . یعنی سر رو به دیوار بکوبی وقتی نمیتونی کار دیگه ای انجام بدی . این شاید درست ترین کار باشه وقتی هیچ کاری نتونی انجام بدی
0 Comments:
Post a Comment
<< Home