آن پشه هم تویی!
در آن وقت که شیخ ما ابوسعید قدس الله روحه العزیز به نیشابور شد مدت یکسال استاد امام بلقسم قشیری قدس الله روحهالعزیز شیخ ما را ندید و او را منکر بود و هرچه شیخ را رفتی بیامدندی و با استاد امام بگفتندی و هرچه استاد امام را رفتی همچنان با شیخ ما بازگفتندی و هرچه استاد امام را رفتی همچنان با شیخ ما بازگفتندی و ایستاد امام بلقسم به هروقت از راه انکاری که در خاطر او بود در حق شیخ ما کلمهای گفتی و خبر با شیخ آوردندی و شیخ هیچ نگفتی. روزی بر زبان استاد امام برفت که «بیش از این نیست که بوسعید حق را سبحانه و تعالی دوست میدارد و حق سبحانه و تعالی ما را دوست میدارد، فرق در این است که در ین راه ما پیلیایم و بوسعید پشهای.» این خبر را به شیخ ما آوردند. شیخ ان کس را گفت: «برو به نزدیک استاد شو و بگو که آن پشه هم تویی ما هیچچیز نیستیم.» آن درویش بیامد و آن سخن را با استاد امام بگفت. استاد امام از آن ساعت باز با خود قول کرد که نیز به بد شیخ سخن نگوید و نگفت تا آنگه که به مجلس شیخ درآمد و آن داوری با موافقت و الفت بدل گشت. و آن حکایت خود نبشته آمده است.
اسرار التوحيد، محمد بن منور میهنی، تصحیح دکتر شفیعی کدکنی ،ج1، ص236
0 Comments:
Post a Comment
<< Home