Tuesday, January 11, 2005

یادداشتی بر پاگرد

پاگرد را چند روز پیش خواندم . یعنی از همان توی تاکسی شروع کردم به خواندنش و تا برسم خانه سی چهل صفحه ای پیش رفته بودم . بچه ها هم تا عصر مهد بودند و می شد نشست و یک نفس تا آخرش را خواند . مدتهاست بعد از خواندن هر کتاب از خودم می پرسم : این کتاب را اگر نمی خواندم چی می شد ؟ و متأسفانه مدتهاست که پشیمان می شوم از خواندن خیلی کتاب ها . اما پاگرد این گونه نبود . ساده ، خیلی ساده از بدشانسی می گفت و نامناسبی زمان . آیا زمان زیستن ما این قدر نامناسب است؟انگار باید گفت : بله . وگرنه مرجان چه می خواهد آن جا یا حیدر یا حتی مهرداد . مسخره است اما انگار بیژن هم اتفاقی آن جاست . و جالب نیست که همه باید در خانه آذر مدقق دور هم جمع بشوند . راستی مگر اتفاقی تر از تولد ما هم هست که حالا بخواهیم بر شهسواری خرده بگیریم که چرا این همه اتفاق و تصادف را در یک رمان پشت سر هم ردیف کرده . به نظر من همان ابتدا نویسنده تکلیفش را با من و تو روشن کرده تا بدانیم که همان هجدهم تیر هم یک اتفاق بود و مگر غیر از این است که دیار ما از آن تصادفی های روزگار و تاریخ است ؟
تاریخ از پاگرد می پیچد و پایین می آید و ما در همان پاگرد اتفاقی به او برمی خوریم تا یادمان بیاید که این همه اتفاق را تنها با همان اتفاق می شود توجیه کرد . و گرنه این که خیلی از ماها پرت شده باشیم به همان دانشگاه موسوم به پنجاه تومانی و کوی دانشگاه شده باشد خانه ی ازیادنرفته ی خاطره هامان جز یک اتفاق چیز دیگری ست ؟
آدم ها اما نمونه کاملی از تشابه هستند . چقدر آدم مثل خلیل در دانشگاه دیدیم و چقدر آذر که نشستند و تنها از همان پنجاه تومانی ها لذت حضور در قدیمی ترین دانشگاه را بردند که همین چند روز پیش هفتادساله شد .حتی حیدر هم شباهت کاملی به همه حیدرها دارد . نمی خواهم بگویم شهسواری تیپ سازی کرده و به شخصیت نرسیده . نه . تیپ سازی کرده اما در این آشفته بازار کدام ما تکرار هم نیستیم و کدام ما جز در قالبی که خود را ریخته ایم یا ما را ریخته اند در قالب دیگری گنجیده ایم ؟ حتم دارم اگر باز به همان دانشگاه پنجاه تومانی رجعت کنم باز هم تیپ خواهم دید و نه شخصیت . حتی سروان هم تیپ است یا هین بیژن وقتی ویلیام است تیپ تمام ویلیام ها را دارد درست مثل وقتی که بیژن است
از زبان رمان هم که بخواهم بگویم باید اعتراف کنم که زبان آزاردهنده ای ندارد هرچند می شد جاهایی زبان را صرفن به منزله ابزار به کار نبرد و این قدر یکی بود یکی نبودی قضیه را تمام نکرد . اما این را هم بگویم که شهسواری در فصل هایی که از ویلیام و سروان می گوید کم نظیر کار می کند و شاید همین قدرت نثر اوست که انتظارم را در سایر جاهای رمان بالا می برد
نه . شهسواری عمری از من تلف نکرده . یقین دارم . رمانش ارزش این را دارد که بعدها که خسته از نخواندن کتابی خوب خواستم دوباره خوانی کنم چشمم را بگیرد و باز هم به خودم بگویم : دیدی دوباره اتفاقی داری پاگرد را می خوانی ؟



noosha (213.217.53.44)
سلام
خبري ازتون نيست..
1 février 2005, 08:58:50
LikeReplyEditModerate
noosha (213.217.53.114)
سلام
.....حال همه ي ما خوب است.ملالي نيست جز ....گم شدن گاه به گاه خيالي دور كه مردم به آن شادماني بي سبب مي گويند
20 janvier 2005, 10:20:11
LikeReplyEditModerate
سپین&# (62.220.96.232)
بن لادن.اما ویلیامی که می‌دانیم بیژن است و روند کودکی‌اش را می شناسیم،نه...به هر حال خسته نباشید.
13 janvier 2005, 04:34:27
LikeReplyEditModerate
سپین&# (62.220.96.233)
یادداشت‌تان گرم و صمیمی بود. من شخصن به این راحتی به سروان و به ویژه به ویلیام نمی توانم بگویم تیپ. ببینید شاید سروان معادل مثلن الله‌کرم نامی داشته باشد یا حتا فراتر از آن ب
13 janvier 2005, 04:32:32
LikeReplyEditModerate
mahzadeh (217.218.194.135)
نه خسته.نگاه تازه ایی بود.مثل هر باری که خواننده ایی داستان را دوباره می نویسد.
11 janvier 2005, 16:54:52
LikeReplyEditModerate
javad (217.219.228.4)
how are you?!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت