Monday, July 23, 2007

هفتمین سال‌مرگ شاملو




هفتمین سال‌مرگ شاملو هم رسید...

طبیعت بی جان



دسته‌ی کاغذ
بر میز
در نخستین نگاه آفتاب .


کتابی مبهم و
سیگاری خاکستر شده کنار فنجان_چای_از یادرفته .

بحثی ممنوع
در ذهن .


در آستانه، احمد شاملو ، انتشارات نگاه، 1376










آریا دخت (89.165.93.189)
لحظه ای را تصور می کنم
بدون تو....
7 août 2007, 06:41:40
LikeReplyEditModerate
Asmar Moosavinia (85.185.227.65)
با عرض سلام ! از آشنایی با وبلاگ شما خوشوقتم . لینکتان افزوده شد .
با سپاس فراوان .
3 août 2007, 07:01:40
LikeReplyEditModerate
artemisart (85.185.226.50)
سلام ! از بابت لینک ممنونم . کارهایتان را مشتاقانه دنبال خواهم کرد ...
نورا موسوی نیا
1 août 2007, 05:53:46
LikeReplyEditModerate
artemisart (85.185.226.50)
با عرض سلام !
غبطه می خورم (به عبارتی) به هر آدمی که فرصت دارد چیزی شبیه کتاب پدید بیاورد ، و ، چون کار را به ثمر رساند ، امکان می یابد به سرنوشت این چیز ، یا سرنوشتی که در نهایت این چیز برایش رقم می زند ، توجه بسپارد . (نادیا – آندره برتون)
تشکر می کنم ار بابت وب سایت مفید و خواندنی تان . از خواندن مطلب مربوط به آندره برتون بسیار لذت بردم . در حال حاضر در حال نوشتن مقاله ای درباره رمان نادیا هستم . ممنون می شوم سری به من هم بزنید . در ضمن لینکتان افزوده شد .
با تشکر !
نورا موسوی نیا
30 juillet 2007, 13:43:54
LikeReplyEditModerate
شهاب (217.219.226.54)
سلام
من هم به مناسبت سال مرگ شاملو اسمی از این شاعر بزرگ نام در وبلاگم آورده ام و همچنین از وبلاگ تو دیدار کردم .اگر دوست داشتی من رو هم لینک بده.
با سپاس
26 juillet 2007, 18:24:35
LikeReplyEditModerate
آريا دخت (89.165.93.175)
مگو
كلام
بي چيزو نارساست
بانگ اذان
خالي نوميد را مرثيه مي گويد
ويلل للمكذبين
26 juillet 2007, 04:44:55
LikeReplyEditModerate


0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Monday, July 16, 2007

از لوح نهم


از لوح نهم


گیل‌گمش به مرگ دوست‌اش انکیدو
تلخ می‌گرید و سرگردان به دشت می‌گردد:
"-آیا من نیز مرگ را ام؟ و سرانجام انکیدو سرانجام من نیز هست؟
اضطراب به جان من اندر نشسته است
و از هراس مرگ است که سرگشتهء دشت‌هاام!
تا به نزدیک اوته-نه‌پیش‌تیم پسر اوبر-توتو درآیم
پا به راه نهاده از این دست شتابان همی روم.
شبانه به گذرگاه‌هاء کوهستان رسیده ام.
از شیرها که دیدم خوف بر من افتاد!
سربرداشتم تا به درگاه سین‌خای دست برآرم.
استغاثه هاام روانهء درگاه ایشتر شد که جایگاه‌اش در جمع خداآن
نمایان است:

"-مرا در این خطر یاور باشید!"

در قعر شب خفته بود که به نقش یکی رؤیا از خواب برآمد:
جان‌داران، در تابش ماه، از زنده‌گی سرخوش‌اند
[اما] او تبرش را به دست می‌گرداند،
دشنهء میان‌بند خویش از نیام برآورده
چون پیکانی در ایشان همی‌افتد.
وحشیانه می‌کوبد و پاره پاره به خاک‌شان می‌افکند.
.........................................................................................


گیل‌گمش، برگردان احمد شاملو، نشر چشمه









elham (212.6.32.3)
سلام مهدی جان خوبی؟
برام جالب بود این متنه نخونده بودمش
21 juillet 2007, 16:53:33
LikeReplyEditModerate
mohsen (206.222.9.238)
salam ostad.ahle beyt che tourend? az ketabet che khabar?
18 juillet 2007, 11:17:33
LikeReplyEditModerate
مهدی مرعشی (217.219.231.39)
نه . این بازسرایی شاملو از یک متن عتیق سومری ست
17 juillet 2007, 03:53:49
LikeReplyEditModerate
ماکان (217.219.167.196)
شعر شاملو بود؟؟
17 juillet 2007, 00:19:14
LikeReplyEditModerate


0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت