Tuesday, October 30, 2007

قیصر هم رفت


چه روز بدی‌ست امروز. باران نمی‌بارد. همیشه این‌طور وقت‌ها باران بهترین تسلاست. قیصر امین‌پور امروز رفت. یک خبر بد دیگر. اولین بار سال هفتاد دیدمش و بعد که دانشجو شدم و دیدم گفت: چه رشته‌ای؟ گفتم: ادبیات. خندید و گفت: گذر پوست به دباغ خونه افتاد! کلاسش در دانشگاه تهران همیشه شلوغ بود. تنها کلاسی بود شاید که نام هدایت و گلستان و فروغ به احترام برده می‌شد و کسی به نیما بولدوزر ادبیات نمی‌گفت و قیصر با آن ریش پر روشنفکرپران نبود هرچند بهای سنگینی داد تا مصادره‌ی به مطلوب نشود. خودش را ریخته بود در شعرش که گاه به سختی می‌شد فهمید که وزن نیمایی دارند این شعرها. وقتی ازدواج کردم گفت: آن‌چه شیران را کند روبه‌مزاج، ازدواج است، ازدواج است، ازدواج! و خندیدیم. رفته بودم پیشش تا آخرین امتحان را زودتر بگیرد. درگیر زندگی شده بودم و اولین سؤال قیصر این بود: پریا را کی خونده؟ قیصر مهربان بود. زیر آن هیکل تنومند دلی بود که زود ابری می‌شد و امیدوار بود. یادم هست سال هفتاد و شش سر برنده‌ی انتخابات با هم شرط بستیم. قیصر برد و من یک جلد کتاب "انسان طاغی" باختم! بعدها که دوباره پیداش کردم داشتم پیام تلفنی می‌گذاشتم که گفت:"الو الو الو الو صبر کن. تا این گوشی را پیدا کنیم طول می‌کشد." بعد گفت که دارد برای عمل پیوند کلیه می‌رود. گفتم خوب می‌شود. گفت: خاطره نشیم!
و حالا قیصر خاطره شده. خاطره ی نشستن روی سکوهای سنگی داخل دانشکده و سیگار کشیدن. خاطره‌ی بحث‌های شیرین کلاس ادبیات معاصر و آن دانشجو که می‌گفت نیما یوشیج شاعری ژاپنی‌ست! خاطره‌ی شعر، داستان و کلاسی که در آن هیچ وقت حرمت هیچ کس شکسته نشد. کلاسی که در آن خط‌کش مفهومی از یادرفته و قرون وسطایی بود.
دوباره می‌گویم که قیصر از مصادره‌ی به مطلوب شدن گریزان بود. هرچه نوشت از خودش نوشت و اعتقادش بپسندیم یا نپسندیم. آن بار آخری هم که آمد اهواز هوا ابری بود. چرا امروز این‌قدر آفتابی‌ست؟ آن روز رفته بود خانه ی برادرش که نبود. عصر برگشت تهران. آیه‌اش حالا نوجوان است. یادم نمی‌رود صبح روزی را که آیه به دنیا آمده بود. قیصر با چشم‌هایی پف‌کرده و موهایی پریشان از هرکسی که می‌رسید اسمی می‌پرسید. یادم نیست من چه نامی را پیشنهاد کردم اما وقتی نام دخترش آیه شد گفتم: بالاخره شما یک آیه‌ای آوردید! و خندید. مثل همیشه. حالا فقط باید تسلیت بگویم به آیه و مادرش. و هنوز صدای قیصر در گوشم می‌پیچد: خاطره نشیم!
چه روز بدی‌ست امروز. چرا باران نمی‌بارد؟









ف. نامی (60.53.24.114)
با سلام.
وب سایت رسمی فرزاد نامی و فرهاد نامی منتظر قدم مبارکتان است.
www.fnami.org
در ضمن اگر مایل به تبادل لینک بودید حتما اطلاع دهید.
لطفا نظرات با ارزشتان را برای سهولت در قسمت دفتر مهمان وارد کنید.
با تشکر
ف. نامی
9 décembre 2007, 03:49:37
LikeReplyEditModerate
ravan-nevis (78.38.77.117)
khodaysh biamorzad
24 novembre 2007, 15:56:54
LikeReplyEditModerate
آریا دخت (89.165.92.234)
با یه پست تازه به روزم خوشحال می شم سر بزنید .
19 novembre 2007, 05:06:19
LikeReplyEditModerate
آریا دخت (89.165.92.193)
من هم متاسفم و از طرفی میلاد حضرت معصومه رو بهتون تبریک می گم .
13 novembre 2007, 05:41:48
LikeReplyEditModerate
آریا دخت (89.165.93.75)
من آنچه با تو گفتم برای اندیشه هایت گفتم ، برای گفته هایت

و برای هر نوازش و هر اعتمادی که زنده می ماند .
8 novembre 2007, 04:36:09
LikeReplyEditModerate
مریم (85.198.21.154)
یکبار دیگر گریستم
من که تنها از دور می شناختمش
و با شعر هایش بزرگ شده بودم
همیشه شیفته ی شخصیتش بودم که چگونه همه جانبه است که دوست و دشمن نمی تواند دوستش نداشته باشد ، کسی که می توان از نوجوانی تا جوانی که راه درازی است با او همسفر ماندو خسته نشد ، کسی که شعرهایش را هم در نوجوانی می فهمیدم و هم در جوانی اما فهمیدنی متفاوت ، اکنون تنها حسرتی بر دلم مانده که چرامن که از دانشکده فنی تا دانشکده ادبیات بارها و بارها آمدم نتوانستم یک لحظه یک نفس ... با او باشم
خوش به حال شما
2 novembre 2007, 03:21:35
LikeReplyEditModerate
/// (217.218.172.232)
بیا بر شانه ی هم سر گذاریم
31 octobre 2007, 13:56:39
LikeReplyEditModerate
Bamdad (62.231.245.3)
جناب مهدی خان سلام. من آقای امین‌پور رو کمتر می‌شناختم، اما نامشون رو به عنوان یک هنرمند همیشه به نیکی شنیده بودم.

آیا جایی توی اینترنت مجموعه یا گزیده‌ای از آثار ایشون را می‌شناسید؟
30 octobre 2007, 17:06:32
LikeReplyEditModerate
دوست (85.185.167.12)
همیشه دریغ با ماست.
هر چند نا راحتم. خیلی
کاش قبل از به کار بردن «مصادره به مطلوب» یک نگاهی به کتاب منطق صوری بیاندازی. شاید معنی‌اش را یادت رفته.
30 octobre 2007, 11:36:03
LikeReplyEditModerate
نیما (85.198.8.221)
باران در دل عزیز
در دل
30 octobre 2007, 11:07:38
LikeReplyEditModerate

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Sunday, October 28, 2007

مرد و مردار شد


چقدر این شعر مسعود فرزاد را دوست دارم اندر احوال گروه ربعه:
هدایت مرد و فرزاد مردار شد، علوی زد به کوچه‌ی چپ و گرفتار شد، مینوی رفت به راه راست و پول‌دار شد!









علی رادبوی (71.231.150.244)
مهدی جان سلام
تسلیت میگویم عزیز. این جور انسان ها خاطره های ماندگارمی شوند.یاد اش گرامی باد.
کوچولو های گلت را ببوس.
31 octobre 2007, 22:13:04
LikeReplyEditModerate
الهام (85.133.189.202)
salam ...;;am peyda shodin..kam minevisin?dastane jadid?sher?
29 octobre 2007, 03:40:55
LikeReplyEditModerate
میترا (85.15.58.254)
استاد بزرگوار اجازه دارم شما را به پیوند هایم اضافه کنم ؟
29 octobre 2007, 00:26:32
LikeReplyEditModerate


0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Tuesday, October 09, 2007

بود یا نبود



با این همه –ای قلب دربه‌در!-
از یاد مبر
که ما
-من و تو-
عشق را رعایت کرده‌ایم،
از یاد مبر
که ما
-من و تو-
انسان را
رعایت کرده ایم،
خود اگر شاهکار خدا بود
یا نبود.

احمد شاملو، از سه سرود برای آفتاب، ققنوس در باران

راستی تبریکی هم بگویم به یوسف، برای دومین مجموعه داستانش: اژدهاکشان. امید که کتابش به این‌جا هم برسد.








ali rashvand (91.98.20.3)
سلام
مطلب روز هرانک
نقدی بر اژدها کشان یوسف علیخانی
ارادتمند رشوند
15 octobre 2007, 10:20:37
LikeReplyEditModerate


0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت