Wednesday, August 25, 2010

دو شعر از ژاک پره‌ور

Deux poesies de Jaques Prévert

(De: Parols)

Traduit en person par moi!

دو شعر از ژاک پره‌ور

(از: حرف‌ها)

برگردان از خودم

LE DROIT CHEMIN

A chaque kilomètre

A chaque année

Des vieillards au front borne

Indiquent aux enfants la route

dun geste de ciment armé.

صراط المستقیم

در هر کیلومتر

هر سال

پیرانی بر سر هر راه نما

در حال نشان دادن راه به کودکان‌اند

با قیافه‌ای چون بتون‌آرمه.

LE GRAND HOMME

Chez un tailleur de pierre

Où jai rencontré

Il faisait prendre ses measures

Pour la postérité.

بزرگ‌مرد

در خانه‌ی سنگ‌تراش

جایی که من دیدم‌اش

داشت اندازه‌هاش را می‌گرفت

برای اعقاب‌اش.







amir mohajer
salam. khobi? rozegar che gone migzare? ommidvaram khosh bashin. tarjomeye zibai bood. dastet dard nakone. zemnan adresse jadidam ro engar nadari. khosh-hal misham behem sar bezani. be ommide didar
http://amirmohajersoltani.blogspot.com
30 septembre 2010, 03:07:25

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Wednesday, August 11, 2010

و چهارمین جشنواره‌ی فیلم مونترال در بزرگ‌داشت جعفرپناهی

امروز در مترو ژورنال مترو را ورق می‌زدم که به این تیتر رسیدم: «FFM در بزرگ‌داشت جعفر پناهی از ایران، سناریست و کارگردان ایرانی نمی‌تواند در جشنواره‌ی مونترال شرکت کند. آخرین کار کوتاه او آکاردئون به نمایش درخواهد آمد.» مطلب را ماری او شافر نوشته و عکس پناهی در جشنواره‌ی سال گذشته که رئیس هیآت ژوری بوده از روزنامه‌ی Le Devoir گرفته شده و بالای صفحه است. مقاله جعفر پناهی را فیلم‌سازی معترض به رژیم محمود احمدی‌نژاد معرفی می‌کند و بخشی از نامه‌ی او را می‌آورد. به هر حال جعفرپناهی از بیست و ششم اوت تا ششم سپتامبر در مونترال نخواهد بود اما همین معرفی نیم صفحه‌‌ای هم حضور پناهی‌ست در این‌جا با همان شال سبز که به آن اعتقاد دارد و دوربینی که این روزها فقط در ذهن پناهی روشن می‌شود.

چقدر دیدن این مطلب شادم کرد! بگذریم.

این هم لینک: این جا صفحه 20


0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Tuesday, August 10, 2010

احمد محمود: خیلی خوش ام نمی‌آد دوباره نویسنده بشم

داشتم لابه‌لای همان یک و نیم ترابایت خاطره می‌گشتم که فیلم بهمن مقصودلو در مورد «احمد محمود» را دیدم. فیلم را سال گذشته انگار در بی‌بی سی و برنامه‌ی آپارات دیده بودم و بابک اعطا پسر زنده‌یاد احمد محمود ضبط کرده بود و نسخه ای از آن را هم لطف کرده بود و به من داده بود که آن هم شد گوشه‌ای از وطن‌ام و گذاشتم‌اش گوشه‌ای از چمدان و آوردم این‌جا.

دیشب نشستم به چندباره دیدن‌اش و باز وقتی رسیدم به اواخر فیلم غصه‌ام گرفت. همان‌جایی که محمود می‌گوید: «اگر دوباره متولد بشم ظاهراً به نظر می‌آد که خیلی خوش‌ام نمی‌آد دوباره نویسنده بشم. یک کار آبرومندی داشته باشم برای تأمین زندگی‌ام.» و یادم افتاد به این‌که محمود هرگز از ایران نرفت و با این‌که می‌توانست زندگی بهتری داشته باشد همان جا ماند و مداد تراشید و نوشت و مزد دست‌اش را هم چه خوش گرفت! هم در جایزه‌ی بیست سال ادبیات داستانی که به فرموده‌ی مقام معظم جایزه را نداده بردند و هم از جانب منتقدانی که در موردش آن‌همه! نوشتند و این در مورد کسی‌ست که نبودن‌اش در ادبیات معاصر داستانی یعنی نبودن یک اساس، یک پایه. مهم نیست. به هرحال حاجی‌-‌لند ماست دیگر. فقط یادمان باشد نویسنده‌ای بعد از نزدیک به نیم قرن نوشتن و ادبیات ساختن چنین گفت: «خیلی خوش ام نمی‌آد دوباره نویسنده بشم.»

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Monday, August 02, 2010

در جستجوی معنا و فلسفه ای تازه

نقدی برمجموعه داستان کتابت بهار - این جا



علی رادبوی
ببخشید کامنت بالا از من است که فراموش کردم اسمم را بنویسم
8 août 2010, 02:47:55


Guest
درود بر آقای مرعشی گرامی
سپاسگزارم که هر از چند گاه لطف می کنید و حالی از من می پرسید و شرمنده می کنید۰
راستی یکی دو هفته پیش حانمم با دحترم ایران بودند،سفارش کرده بودم کتابت بهار را برایم بخرد که متاسفانه پیدا نکرده بود. حالا نمی دانم چقدر مایه گذاشته بود.ولی نقد خانم علیزلده را خواندم که روی نقد داستان نخوانده نمی‌شود قضاوت کرد، بگذریم. آرزوی خوشی و سلامتی برای شما و خانواده دارم
8 août 2010, 02:43:54

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت