Wednesday, June 29, 2005

طرح

شب
با گلوی خونین
خوانده‌ست
دیرگاه
دریا
نشسته سرد
یک شاخه
در سیاهی جنگل
به سوی نور
فریاد می‌کشد
احمد شاملو




kafa saheli (80.191.255.196)
شب همه تاریکیست و سیاهی

همه ظلمت است و جهل

اما نه همیشه.

آنزمان که نور رخت بر می بندد

همه هوا سیاه می شود

همه سیاه سایه.

زندگی را درون سایه ها رنگ کرده.

بوته ای نسیم را بر تن کاشته

شاید که ما خود سایه ایم

در پیچ مستاسل نور

در تقاطع سفید و سیاه
6 juillet 2005, 02:42:37
LikeReplyEditModerate
شاهز&# (213.165.116.4)
ارادت. و نشسته این سرد در تاریکی جنگل با گلوی خونین.
30 juin 2005, 07:34:15
LikeReplyEditModerate

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Wednesday, June 15, 2005

قابیل و یک دفترچه‌ی یادبود

این هم از دفترچه‌ی یادبود قابیل . چیزی در آن نمی‌نویسید؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Tuesday, June 07, 2005

به گمانم قابیل رفته

به گمانم قابیل رفته وگرنه چرا دوروز است هم لینک‌دونی را برداشته ، هم ای‌میل سایت نیست و هم دیگر آن دعوت‌نامه‌ی همیشگی برای ارسال آثار وجود ندارد .هر چه اثر منتشرنشده بود هم که یک‌باره بالا آمده. پیش‌بینی اش زیاد مشکل نبود ، بخصوص که از همان پارسال یوسف می‌گفت به زودی کرکره‌ی سایت را پایین خواهد کشید هرچند با انتشار جشن یک سالگی قابیل گفتم نه . هنوز هم ادامه خواهد داشت و حالا فضای قابیل را که باز می‌کنی ابری‌ست . بی هیچ بدرودی که بگوید ما هم رفتیم و ... یوسف برای قابیل کم نگذاشت . محسن بنی فاطمه هم .قابیل بالید و بالارفت و حالا کمتر کسی‌ست که لینک این سایت را در وبلاگ یا سایتش نداشته باشد یا هر روز مشتری و مراجعه‌کننده‌ی آن نباشد. به مدد این سایت ، خیلی‌ها آثارشان را گذاشتند و ما با خیلی‌ها آشنا شدیم یا تجدید دیدار کردیم و از لینک‌دونی بی مزد و منتش هم بهره‌ها بردیم . لینک‌دونی همیشه فعالی که بی‌نیازمان می‌کرد از چرخش‌ در این سایت و آن وبلاگ . وحالا دیگر باید بی‌رودربایستی گفت که یوسف از داستان‌هاش مایه گذاشت برای چرخاندن این سایت و محسن هم . راستی آخرین داستانت را کی خواندم ؟ راست می‌گویی . حالا دیگر وقتش است . باید کمی هم به فکر داستان های نانوشته بود . باید به فکر کاغذهای نیم‌نوشته ای بود که انتظار می‌کشند . کمی هم باید به انتظار آن‌ها پاسخ گفت دیگر . نه؟ به هرحال قابیل تا اطلاع ثانوی نیست . یعنی هست . آن‌چه تا به حال بوده هست و هر چه در ذخیره بوده هم که حالا بیرون آمده و خلاص . اما فعلا خلاص . باز هم باید منتظر بمانیم تا روزی دوباره این کرکره بالا برود . اما در این مدت چه کسی جای خالی‌ات را پر خواهد کرد؟ حالا فرصتی‌ست که به نقد قابیل بنشینیم . همین‌جا یا در وبلاگ‌های خودتان یا سایت‌ها خلاصه هرجا که خواستید اما این کار را بکنید. این راه ادامه دارد و نقد، قطعا راهگشا خواهد بود ؛ چه برای ادامه‌ی قابیل ، چه برای آغازی دیگر و چه فرقی می‌کند کی آغاز کند یک راه تازه را . و می‌ماند یک خسته‌نباشید به یوسف علیخانی و محسن بنی‌فاطمه . از این یکی که دیگر نباید غفلت کنیم . درست نمی‌گویم؟




Echo 1 Items


Zeitoon (213.165.108.65)
سلام آقای مرعشی. خیلی از خوندن این خبر غمگین شدم. قابیل وزنه‌ای بود برای وبلاگستان...
8 juin 2005, 19:08:31
LikeReplyEditModerate

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Wednesday, June 01, 2005

در پنجمین سال‌مرگ گلشیری

فردا سیزدهم خرداد پنجمین سا‌ل‌مرگ هوشنگ گلشیری ست . گلشیری تنها مربی نسل سوم نبود . نسل من و نسل‌های پس از من هرگاه قصه‌ای ، حتی جمله‌ای از او بخواند ، درسی فراخواهد گرفت . پس حرمت استاد را پاس می‌دارم و مکتوب سخنرانی گلشیری در مراسم به خاک‌سپاری محمد مختاری را با کسب اجازه از سرکار خانم فرزانه طاهری این‌جا می‌گذارم . فیلم مراسم هم ظاهرا به زودی در سایت بنیاد گلشیری قرار خواهد گرفت


یادم آمد: هوالباقی! از سویی خوب ، خدای مهربان باقی‌ست و من فکر می‌کنم محمد مختاری هم باقی خواهد ماند . محمد مختاری مثل من عضو کانون نویسندگان ایران بود . در تمام این سال‌ها تلاش کردیم که کانون نویسندگان تشکیل بشود . متأسفانه آن‌قدر عزا بر سر ما ریخته‌اند که فرصت زاری‌کردن نداریم . پیام، دقیق به ما رسیده‌ است : "خفه می‌کنیم" . ما هم حاضریم . مگر قرار نیست برای جامعه‌ی مدنی ، برای آزادی بیان قربانی بدهیم؟ حاضریم. من شرمنده‌ی سیاوش ، سهراب ، مریم ، نازنین ، سیما هستم که چرا مرا به خاک نسپردند . نوبت من بود . به هر صورت ... می‌خواهیم از مقامات که به زودی قاتلین ، شب‌زدگان ، مرتجعان را دستگیر کنند . (خطاب به جمعیت : شعار ندهید ) . خداوند باقی‌ست : خداوند پاک ، خداوند زیبا ، خداوند سخن‌گفتن ، پچ‌پچه . خداوند خشم خداوند نیست . شیطان است . شیطان است که دوستان مرا خفه کرده است . پیام آشکار است. ما از خدا هم می‌خواهیم که انتقام ما را از شب‌زدگان بگیرد . ببخشید




Alireza (81.240.11.214)
گلشیری زنده است.
پس زنده باد گلشیری!
2 juin 2005, 08:43:37
LikeReplyEditModerate

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت