Saturday, April 30, 2005

و اما خیالات


یادداشتی بر رمان خیالات ، نوشته‌ی مرتضی کربلایی‌لو



خیلی وقت است که به خودم می‌گویم چه می شد اگر این متن ، این جمله و این کلمه کمی بیشتر رس نویسنده‌اش را می‌کشید و خلاصه نویسنده کمی بیشتر به سر و رویش دست می‌کشید
خیالات را که می‌خواندم درست به همین فکر می‌کردم .رمان داستان جوانی شهرستانی را بیان می‌کند که دانشجوی تهران شده و به هوای اجاره‌ی سوییت به یکی از بنگاه‌های معاملات ملکی مراجعه می‌کند و در آن‌جا با شهلا آشنا می‌شود : زنی که به مشتریان آپارتمان‌ها را نشان می‌دهد و همین‌جاست که رابطه ای عاشقانه میان این دو درمی‌گیرد و با ورود شخصیت‌های دیگر ، از طریق نامه‌هایی که بایدبه دست قاسم دوست زمان شهرستان محسن شخصیت اصلی رمان می‌رسیده و حالا فرامرز که در خانه‌ی قبلی قاسم نشسته آن‌ها را باز می‌کند رمان جنبه‌ای معماگونه به خود می‌گیردو در پایان با نمایش چهره‌ای واقعی از شهلا درمی‌یابیم که چه کلاه گشادی بر سر این دانشجوی جوان شهرستانی رفته
خیالات با آن که شخصیت‌های جالب و بعضا ماندگاری دارد اما احساس می‌کنی هیچ کدام کامل نیست . شاید تنها شخصیت کامل رمان شهلا باشد اما فرامرز با آن تیپ کارآگاهی که انگار تنها وظیفه‌اش برملاکردن راز شهلا و تبدیل او به زهره ( نام واقعی شهلا ) ست ، خیلی کم دارد یا باجناقش خلیل ، خوب ساخته نشده . از این میان نویسنده حوصله‌ی هر شخصیتی را که نداشته یک جوری سر و تهش را هم آورده و این جوری‌هاست که می‌بینی چه رمان زیبایی در یک عجله‌ی شاید مشتاقانه گم شده . مشتاقانه از این جهت که نویسنده حتی زبان را به دست فراموشی سپرده و زبان خدمت چندانی به ساخت رمان نمی‌کند . با این همه رمان خیالات صحنه‌های زیبایی می‌آفریند . شهلا و نمایش عریانی‌اش در طبقه‌ی بیستم برج بسیار زیباست و حتما از یک ذهن زیبایی شناس آمده یا اتاق خواب‌هایی که بر یک روزنامه آفریده می‌شود ، اما شخصیت محسن کم دارد. حتی به تکمیل شخصیت شهلا هم کمکی نمی‌کند که نمی دانم این را باید به حساب سربسته گذاشتن روایت نویسنده از او و کنار آمدن با سانسور گذاشت ( با آن ماجرای قدیمی که با قاسم داشته و سوءتفاهم‌هایی که پیش آمده ) یا چیز دیگر ، هرچند به عنوان یک دانشجو می‌شد شخصیت ملموس‌تری از او به نمایش گذشت.
به نظرم نویسنده می‌توانست رمانش را بر همان روزنامه‌های مفروش بر کف آپارتمان‌های خالی بنا کند اما نه به معنای صد در صد اروتیک آن . کربلایی‌لو زیبا دیده شهلا را . شاید کس دیگری نتواند شهلا را این همه زیبا ببیند با این همه چشم بستن بر بقیه چندان منصفانه نیست . فرامرزهم که باید یک پای مهم رمان باشد پایه‌ای برای شاعرانگی اش ندارد . حتی عشق دیرینه اش به نقاشی هم ما را به یک شخصیت شاعرمسلک نزدیک نمی‌کند و بیشتر آرمان‌گرایی‌ست که حتی این آرمان‌گرایی هم کمکی به ساخت شخصیتش نمی‌کند
گفتنی‌ها زیاد است و اگر رمان حرفی برای گفتن نداشت از نظر من ، قطعا می‌گذشتم و این یادداشت را نمی‌نوشتم اما دریغم می‌آید از آن خیالات زیبا که می‌توانست پیش رویمان باشد و نیست و باید در خیالاتمان بیافرینیمشان و دوست عزیزم کربلایی لو هم بر من ببخشد که سخن به صراحت گفتم




Echo 7 Items


علي ا& (195.219.180.7)
سلام دوست . پايدار باشي
9 mai 2005, 22:40:18
LikeReplyEditModerate
aliradboy (67.161.93.87)
با سلام

آقای مرعشی نقدتان را خواندم بدون اینکه به کتاب دسترسی داشته باشم . در هر حال بهانه ای بود برای عرض سلام !
زنده و شاد باشید!
8 mai 2005, 03:32:55
LikeReplyEditModerate
مرتض&# (62.220.96.231)
نقدت را خواندم جناب مرعشي. موافقم
5 mai 2005, 14:15:52
LikeReplyEditModerate
mohammad (217.218.64.138)
من هم به توصيه قابيل رفتم و خريدم اما حيف كه چه كتاب هاي مزخرفي تبليغ مي شود. يك كتاب بازاري و عامه پسند بود.
4 mai 2005, 07:14:23
LikeReplyEditModerate
داود & (80.191.44.132)
با شما در موردئ این رمان هم نظرم.خیلی خام و سر دستی بود.
1 mai 2005, 08:28:05
LikeReplyEditModerate
naarenj8 (24.69.255.237)
salaam...
1 mai 2005, 04:12:10
LikeReplyEditModerate
علی ق& (217.218.239.4)
سلام و ارادت...
30 avril 2005, 22:18:46
LikeReplyEditModerate

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Thursday, April 28, 2005

هجرانی

می خواهم در لذت خواندن این شعر از محمد مختاری با شما سهیم شوم
هجرانی
گیسو دورش بپیچم و
دورم بپیچد
افشان شود ترنم در سلول ها و خاک ذره ذره تنم را به
گوش هاش بچسباند
گاهی ستاره‌ای از آب برداردم
گاهی جزیره‌ای
خرسنگ‌های خود رابسنجد
با وزن واژه‌هایی کز گلویم برمی آید
آنگاه لب به شب بچسبانم و غریو برآرم
تا قعر این تاریکی بترکد و فواره‌ای خیز بردارد
که نقطه‌های اتکای زمین را بیافشاند و بتاباند بر خلأ
شسته شود
این سایه‌ی لزج کز دیری
افتاده است یک‌پهلو بر زباله‌های خونین
و تن برون زند از چاک هر گریبان
سیاره‌های روح فراتر رسند و مردمک‌ها بتابند
رقص جهان گرایش اندامت را بیاموزد
زیبایی از اشاره‌ی پیراهنت بیاید
بنشیند بر سنگ و
سنگ
از انتهای غار
نزدیک شود
تا چهره‌ی جدیدش را دریابد



از کتاب آرایش درونی





0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Friday, April 08, 2005

خبر خوبی نیست

اصلا خبر خوبی نیست . همین طور نگاه می کنم به نشریات مانده در قفسه هایم : تکاپو ( دیگر نیست ) ، گردون ( بعد از یک بارو رفتن و آمدن رفت که رفت ) ، آدینه ( کو ؟ کجاست؟ ) و حالا : کارنامه ... می گویم یعنی کارنامه را هم باید بدهم صحافی و عجب رسم ناخوشایندی ست.یادگار هوشنگ گلشیری و حاصل زحمات آن ها که با این همه مصیبت نوشتند و درآوردند و ... روزگار عجیبی و غریبی ست نازنین




Alireza (81.240.177.247)
Hhheyy!
17 avril 2005, 13:06:52
LikeReplyEditModerate
noosha (80.71.114.241)
آخرش چی؟؟؟تا کی؟؟؟می دانی ما ملت انتظاریم! یک روز هم نوبت به خبر های خوش خواهد رسید
16 avril 2005, 06:34:56
LikeReplyEditModerate
aliradboy (67.161.93.87)
سلام دوست عزیز آقای مرعشی . خسته نباشید!
می گویم که من در وبگردی هایم همیشه سری به وبلاگ شما می زنم و مشخصا یکی دو بار کامنت هم گذاشته ام. نمیدانم شما سری به سرای من زدید یا نه در هر دو حا لت ردی از خود باقی نگذاشتید .دوست دارم نظرتان را در مورد کار هایم بدانم . البته اگر حوصله اش را داشتید.
زنده و شاد باشید!
12 avril 2005, 02:45:04
LikeReplyEditModerate

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت