Thursday, April 28, 2005

هجرانی

می خواهم در لذت خواندن این شعر از محمد مختاری با شما سهیم شوم
هجرانی
گیسو دورش بپیچم و
دورم بپیچد
افشان شود ترنم در سلول ها و خاک ذره ذره تنم را به
گوش هاش بچسباند
گاهی ستاره‌ای از آب برداردم
گاهی جزیره‌ای
خرسنگ‌های خود رابسنجد
با وزن واژه‌هایی کز گلویم برمی آید
آنگاه لب به شب بچسبانم و غریو برآرم
تا قعر این تاریکی بترکد و فواره‌ای خیز بردارد
که نقطه‌های اتکای زمین را بیافشاند و بتاباند بر خلأ
شسته شود
این سایه‌ی لزج کز دیری
افتاده است یک‌پهلو بر زباله‌های خونین
و تن برون زند از چاک هر گریبان
سیاره‌های روح فراتر رسند و مردمک‌ها بتابند
رقص جهان گرایش اندامت را بیاموزد
زیبایی از اشاره‌ی پیراهنت بیاید
بنشیند بر سنگ و
سنگ
از انتهای غار
نزدیک شود
تا چهره‌ی جدیدش را دریابد



از کتاب آرایش درونی





0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت