Monday, December 13, 2004

در این دوسال


شنبه، 11 مهر، 1383در این تاریخ در پرشین بلاگ آمده
در اين دوسال......

هرچه فکر کردم به مناسبت دومین سال خاموشی "احمدمحمود" چه بنویسم چیز درخوری نیافتم . حدیث سخت این هفتصدوسی روز نبودنش را هم خودش بهتر می داند و آن به که من مکررش نکنم . آن سال ها یک بار گفتگوی ما به این "مصاحبه" رسید و من که می دانستم چقدر پرهیز می کند از مصاحبه، دیدن این گفتگو در نشریه ای قدیمی که در سال 69 از یک کتاب فروش عتیقه به قیمت پنج تومان خریده بودم و هنوز هم محمود را ندیده بودم برایم جالب بود .استاد گفت قرار نبود مصاحبه باشد . خانمی ظاهرا به نام "افشار" تماس می گیرد و قرار ملاقات می گذارد و محمود بعد می بیند که همان ملاقات به شکل یک مصاحبه چاپ شده . این از این . اما گله مند نبود . خصلتش را می شناسم که می گفت : وقتی چیزی چاپ شد و در دست مردم قرار گرفت دیگر نمی شود کاری کرد. (نمونه همین مسأله وقتی پیش آمد که یکی از نویسندگان اهوازی در مورد نام مستعارش چیزی نوشته بود که درست نبود و وقتی خواستم چیزی در این مورد بنویسم گفت مهم نیست .)به هر حال این گفتگو را که در تاریخ امرداد 1357 در نشریه بنیاد 30 به چاپ رسیده ،با همان عنوان ، به یادش این جا می آورم . به یاد مردی که هرچه بیشتر از رفتنش می گذرد جای خالی اش بیشتر احساس می شود .

قلم از دستم افتاده
- تا این اندازه از گفتگو بری بودن نشانه کدام دل افسردگی ست ؟
- حرف من کتاب من است . وقتی حرف اساسی ام ،امکان نشر ندارد ،درحاشیه حرفی نمی ماند که بازگو کنم.
- این تنها دلیل شما در رد گفتگوست ؟
- آری و این تنها دلیل به اندازه ای مرا افسرده کرده که آخرین رمانم را نیمه کاره رها کرده ام . قلم از دستم افتاده و نوشتن را فراموش کرده ام . باید نویسنده باشید تا حرف مرا دریابید .باید جای من باشید تا دردل مرا لمس کنید .چگونه می توانم برای شما توجیه کنم که سدکشیدن پیش پای کتابی که چهار سال برای نوشتنش زحمت کشیده ام ،چه لطمه جبران ناپذیری به روحیه من وارد آورده است .
- حرفتان حس و لمس شدنی ست. فهمیدن درد شما مشکل نیست . اما خوانندگان آثارتان را چگونه جواب می گویید ؟آن ها که از نوشته هایتان –وبویژه"همسایه ها"- به گرمی و صادقانه استقبال کردند ...
- عاطفه مرا برنیانگیزید . من به مردم و آن هایی که کتاب هایم را با شور و شوق پذیرفته اند ، احترام می گذارم . استقبال آن هاست که دلگرمی بزرگ من به شمار می رود . اما در این مصاحبه چه باید بگویم؟
- هرچه بگویید .
- باور ندارم از صافیتان نگذرد . پنج سال است سکوت کرده ام . لبریزم از حرف و درد ... کدام گوشه اش را بازگو کنم که چاپ شدنی باشد ؟
- نگران نباشید . گفتن از شما و چاپش از ما... اگر دل آسوده شدید می پرسم که:میان رمان "همسایه ها" و دیگر نوشته هایتان ، تفاوت فاحشی ست . در "همسایه ها" معنایی حرکت می کند که در قصه های دیگرتان یافت نمی شود . در قصه هایتان بیشتر تصویر کرده اید و نقاشی. از واقعیت به واقعیت . بی هیچ گونه دخل و تصرف از سوی خودتان . درین قصه ها آدم هایی را می بینیم که فاقد هرگونه خلاقیت ، تلاش و خوی و خصلت مبارزه اند، وامانده اند و بی حرکت . آدم های فقیر بی ثمری که سازندگی ندارند . اما در "همسایه ها"جز این نیست .
- آن چه تا کنون نوشته ام چیزی جز حقایق نبوده است . حقایقی که به چشم دیده ام . چرا که در متن قضایا بوده ام . من حقایق را با اندکی خیال پردازی آمیخته ام .البته قبول دارم که آدم های قصه های من از افراد عادی اجتماع اند و تلاش چشمگیری از خود بروز نمی دهند . شاید به همین خاطر است که با تجدیدچاپ آن ها موافق نیستم .
- تحول فکری و ذهنی شما در "همسایه ها" حضور دگرگونی بینش شماست . از خیره شدن به زندگی افراد راکد ، به زندگی آدم هایی پرداخته اید که مبارزه را در هر سطحی می شناسند و دنبال می کنند . این آیا اوج تازه "احمدمحمود" است ؟
- تنها این را می دانم که آن مسایلی که مرا هنگام نوشتن همسایه ها برانگیخت ، نمی توانست در قالب دیگری بگنجد . همه قصه های من چون رشته ای در پی هم آمده اند . در تمامی نوشته هایم ، رگه هایی از آن چه در همسایه ها آمده سراغ گرفتنی ست .
- در نوشته هایتان از مردم می گویید . پس چرا از مردم بریده اید ؟ چنین بر می آید که روحیه کنونی شما محتاج تنهایی و سکوت است . این خط فاصله را چگونه توجیه می کنید ؟
- منکر این خط فاصله نیستم . من باید با مردم باشم . سفر از این دیار به آن دیار. ازین روستا به آن روستا . بله . این نیاز را به نحو وحشتناکی احساس می کنم . من باید کارم سفر باشد . سفری که به شناخت بیشتر محیط و آدم ها می رسد . آمیختن با زندگی ها و دردها... با اندوخته ای از نان و پول و سیگار . اما چه کسی ضمانت می کند که نان شب اهل خانه لنگ نماند ؟ مگر نه این که باری ست که خود ،یک تنه ، باید بر دوش داشته باشم ؟ آیا شما می دانید من نویسنده شغلم چیست ، خواهم گفت:من لباس تولید می کنم ! این مسخره نیست ؟ روزی ده ساعت فکر یک نویسنده به جای پرداختن به مسایل اجتماعی صرف تولید لباس می شود . آه چه شغل آرامش بخش و الهام آوری! وقتی شال و کلاه می کنم و راهی محل کسب و کار می شوم گویی به سلاخ خانه می روم . زجر روحی مرا جز من چه کسی حس و درک می کند ؟ خوب ، من منتظر نیستم که کسی کف دستم پول بگذارد . سرمایه من فکر من و کتاب من است . اگر همین "همسایه ها" تجدید چاپ شود ، کافی ست که با فروش آن زندگی خانواده ام را تأمین کنم و با کوله باری از حس و عاطفه به گوشه و کنار سفر کنم .
- تا چه اندازه نسبت به زندگی و مردم ، احساس مسؤولیت می کنید؟
- کدام مسؤولیت ؟ کدام مسؤولیت ؟چه کسی به من در مقام یک نویسنده مسؤولیتی داده تا آن را احساس کنم . از کدام مسؤولیت می گویید؟
- اگر این حس مسؤولیت نباشد هرگز توان قلم زدن خواهید داشت ؟ نوشتن را دوست خواهید داشت ؟
- نه ندارم .
- پس از چه روی و به چه خاطر می نویسید ؟
- طبق عادت . همان طور که غذا می خورم ، بی آن که مزه اش را حس کنم . مگر می شود کسی را خرد کرد و بعد از او انتظار داشت که احساس مسؤولیت کند ؟ وقتی شما به حد اشباع در زجر شخصی غرق شدید ، فرصت و حوصله ندارید تا مسایل خارج از وجود خود را لمس کنید .
- این گفته را به حساب دلتنگی عمیقتان می گذاریم . نویسنده "همسایه ها" و این همه بی اعتنایی. حاشا... می گذریم . گفتید که یک رمان نیمه کاره دارید . اگر همسایه ها تجدید چاپ شود آن روحیه و شوق پیشین در شما پا خواهد گرفت تا کار نیمه را به پایان ببرید ؟
-ممکن است... امکان دارد... بله فکر می کنم... احتمالا... آن قدر از عدم تجدید چاپ همسایه ها دلتنگم که فکر می کنم اگر سد برداشته شود و کتاب من به تجدید چاپ تازه رسد ، دگرگونی و تغییر روحی بنیادی در من ایجاد خواهد شد و شوق نوشتن را در من جاری خواهد ساخت .
-چنان که بر می آید قصه های شما ریشه در سال های کودکی دارد . همین گونه است ؟
- جواب نمی دهم .
- کدام یک از قصه هایتان را بیشتر دوست می دارید ؟
- همه را . چون که از واقعیت سرچشمه گرفته اند . استمنای ذهنی نیستند .
- روزی ده ساعت کار ، تن خسته ای می سازد . که محتاج استراحت است . بعد با فرزندان و مطالعه کتاب .
- یک نویسنده به حساسیت شما ، به چه ترتیب می توانید روحیه خویش را با اطرافیان وفق دهد ؟
- خوب خوشبختانه خانواده من مراعات حال مرا می کنند . با بچه ها بحث می کنم . اگر مشکلی داشته باشند به مادرشان رجوع می کنند و اگر گرفتاری مالی داشته باشند ، سراغ پدر می آیند .
- دوستان زیادی دارید ؟ به نظر نمی آید که...
- نه . وقت زیادی ندارم که با دوستان زیاد تقسیم کنم . تک و توک دوستانی دارم که گرد هم می نشینیم و گپ می زنیم . به این متقاعد می شوم – درباره ای – یا آن ها .
- اهل مطالعه چه کتاب هایی هستید ؟
- کتاب های نویسندگان ایرانی را می خوانم ، به ترجمه آثار ادبی علاقه بسیار دارم . و از خواندن داستان های کوتاه انگلیسی هم لذت می برم .
- دوستان خستگی را با سفر به دیارهای دیگر از تن به در می کنند . شما چطور ؟
- ابدا . من تا به امروز از ین آب و خاک بیرون نرفته ام و نخواهم رفت . فکر می کنم جداشدن از این خاک به معنای گسسته شدن تمام پیوندهای روحی و ذهنی من با اهل این خاک است . در این صورت هیچ گاه قادر به نوشتن نخواهم بود .
- ...این پیرایش حرف هایی پراکنده بود . "محمود" یکپارچه دلتنگی ست . می اندیشم که اگر من جای او بودم ، حال و روزم جز این نبود . شما هم ...

افشار

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت