Wednesday, May 31, 2006

سرود ششم

سرود ششم
شگفتا
که نبودیم
عشق ما
در ما
حضورمان داد
پیوندیم اکنون
آشنا
چون خنده با لب و اشک با چشم
واقعه‌ی نخستین دم ماضی



غریویم و غوغا اکنون
نه کلامی به مثابه ی مصداقی
که صوتی به نشانه‌ی رازی



هزار معبد به یکی شهر

بشنو

گو یکی باشد معبد به همه دهر
تا من آن‌جا برم نماز
که تو باشی

چندان دخیل مبند که بخشکانی‌ام از شرم ناتوانی خویش
درخت معجزه نیستم
تنها یکی درخت‌ام
نوجی در آب‌کندی
و جز این ام هنری نیست
که آشیان تو باشم
تخت‌ات و
تابوت‌ات

یادگاریم و خاطره اکنون .ــــ


دو پرنده یادمان پروازی
و گلویی خاموش
یادمان آوازی

احمد شاملو

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Saturday, May 20, 2006

قدیم

دیگه دل
مثل قدیم
عاشق و شیدا
نمی‌شه
تو کتابم
دیگه
اون‌جور چیزا
پیدا نمی‌شه





Echo 5 Items


elham (213.176.78.11)
منتظرم آپ کنید
27 mai 2006, 07:29:00
LikeReplyEditModerate
iran---emrooz (217.219.225.190)
سلام

گل پسر همین الان داستان حضور را خواندم/ بابا خیلی واردی ولی چیزی نمی گی! خیلی جالب بود. انقدر که همه همه حرفهات رو زدی ولی به کسی که انسان نبود؟ مهدی چرا دردهایت رو برای یک آدم نگفتی. این کار را دستی انجام دادی و یا اینکه بدون پیش زمینه نشستی و نوشتی؟
ولی عالی بود. عالی
موفق باشی
25 mai 2006, 10:24:19
LikeReplyEditModerate
امیر مهاجر (82.183.224.13)
عاشق شدن هم دل خوش می‌خواد آقامهدی، و یک شکم سیر. شاید برا همینه که دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمی‌شه. خوش باشی
24 mai 2006, 03:39:22
LikeReplyEditModerate
elham (85.198.3.2)
dige in del vase ma del nemishe...
22 mai 2006, 10:43:41
LikeReplyEditModerate
mansour (82.99.248.211)
shahr ghese mesl yek beighule az bachegiha baghi munde...
21 mai 2006, 07:18:15
LikeReplyEditModerate

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت