Sunday, April 03, 2011

آن پشه هم تویی!

در آن وقت که شیخ ما ابوسعید قدس الله روحه العزیز به نیشابور شد مدت یک‌سال استاد امام بلقسم قشیری قدس الله روحه‌العزیز شیخ ما را ندید و او را منکر بود و هرچه شیخ را رفتی بیامدندی و با استاد امام بگفتندی و هرچه استاد امام را رفتی همچنان با شیخ ما بازگفتندی و هرچه استاد امام را رفتی همچنان با شیخ ما بازگفتندی و ایستاد امام بلقسم به هروقت از راه انکاری که در خاطر او بود در حق شیخ ما کلمه‌ای گفتی و خبر با شیخ آوردندی و شیخ هیچ نگفتی. روزی بر زبان استاد امام برفت که «بیش از این نیست که بوسعید حق را سبحانه و تعالی دوست می‌دارد و حق سبحانه و تعالی ما را دوست می‌دارد، فرق در این است که در ین راه ما پیلی‌ایم و بوسعید پشه‌ای.» این خبر را به شیخ ما آوردند. شیخ ان کس را گفت: «برو به نزدیک استاد شو و بگو که آن پشه هم تویی ما هیچ‌چیز نیستیم.» آن درویش بیامد و آن سخن را با استاد امام بگفت. استاد امام از آن ساعت باز با خود قول کرد که نیز به بد شیخ سخن نگوید و نگفت تا آن‌گه که به مجلس شیخ درآمد و آن داوری با موافقت و الفت بدل گشت. و آن حکایت خود نبشته آمده است.

اسرار التوحيد، محمد بن منور میهنی، تصحیح دکتر شفیعی کدکنی ،ج1، ص236

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت