این نوشته امضا نمیخواهد
شاید هم شکل پرنده نبود. شکل کانگورویی بود که یک بچه از شکمش سردرآورده بود و این بچه میخواست مادرش را بخورد. مادرش غمگین بود . در حلقهی گرگها محاصره شده بود و گرگها میخواستند که این جسم خاکی را لقمهلقمه کنند و در دهان گنده شان بگذارند. زمان ، زمان لقمه های کوچک بود . و ما کوچک بودیم. هرچه قانون اساسی و قوانین دیگر بر آزادی و بزرگمنشی تأکید میکردند بچه کانگورو با ذهنیت کودتایی خود بیشتر موجب وحشت میشد. بیتوجه به حلقهی گرگها ، دست به حرکاتی میزد که زیبندهی ایران ، فرهنگ و تاریخ ما نبود . تلاش میکرد که همهی مردم جهان ما را به عنوان آتشافروز ، گانگستر و تروریست بشناسند. بعضی از مدیران نشریات می خواستند وکیل مجلس بشوند و من دلم نمیخواست. نمیدانستم اگر من هم مخالف باشم کاری از پیش میبرم. هرگز نگذاشتم این افراد به پارلمان کشوری وارد شوند که هرچه دارد از فرهنگ و ادب و هنر دارد. همیشه فکر می کردم اگر آدم های اینچنینی مصدر امور میبودند آیا چیزی به عنوان تمدن اسلامی وجود داشت؟ به رنگ آبی کاشی ها چشم دوختم و به انتظار جوانی نشستم که زیباترین اثر ادبی جهان را خلق کرد. بر پیشانی حافظانه اش بوسه زدم و هرگز از او نپرسیدم شام چه خورده است. آخر آن روزها رسم نبود که عقیدهی بتهوون ،شکسپیر، خاقانی، جمالزاده و آل احمد را بپرسند. آنروزها مسألهی ما فقط به اهل قلم معاصر ختم میشد. دلار را گران میکردند، روغن نباتی را در انحصار میگرفتند، نق میزدند، به سیاست تن نمیدادند، وکار از پیش نمیرفت
..................
و من باز میپرسیدم یادتان هست، آنسالها وقتی کسی میخواست یک گلدان راغه، یا گلدان گلی را از کشور خارج کند، عصمتش را به خاک میکشیدیدو میراث فرهنگی را به موزه برمیگرداندید، و چه به حق. اما آیا ما به اندازهی یک گلدان گلی ارزش نداشتیم که ما را حفظ کنید و نگذارید که ما را بشکنند؟ نه مأوایی، نه بازنشستگی و بیمهای، نه اعتباری، و نه حتی کانونی که زیر سقف آن با یک استکان چای خستگیمان را بگیریم
امروز که سالها گذشته اگر سرفرازیم، یا سرافکنده، همه چیز به میزان تحمل، رنگارنگی و گونهگونی اندیشههای آن زمان مربوط است. هرچه کاشته ایم میدرویم
ما وارث زمینیم. آن راشخم میزنیم، تا تندیسهای زیبایی از زیر تلهای خاک و خاکستر سرافرازمان کنند
بهروز نیستید آقای مرعشی؟
اگر تئاتر فنز را دیدهاید خوشحالمان خواهید کرد اگر مطلب آخر ما را بخوانید.
با سلام.
خسته نباشی.
وبلاگ قشنگی داری.
میخوام لینک وبلاگتو تو وبلاگم بذارم.اگه شما اجازه بدین.
راستی به ما سر بزن از این به بعد مطلب زیاد میدم.
باتشکر
سلام مهدي جان. من كه فقط فرانسه بلد نيستم چرا به اون زبون زبان بازي كردي. قربانت يوسف
با دورود فراوان بر دوست خوبم آقای مرعشی :
بزگوار از اینکه پیشدستی نموده اید و به من سر زدید ممنونم . متن هایتان را خواندم امیدوارم موفق باشید
در مورد عکس ها نیز من بی تقصیرم و صحبت از این تقصیر طولانی است . منتهی من آدرس عکس ها
را برایتان می نویسم و زحمت دیدارشان با چشم های مطمینن خستگی ناپذیر شماست تا با یک آنتی فلیتر
قوی چشم های دشمن را کور کنید .
به امید دیدار روزبه امین.
https://www.sharemation.com/dagda/ahangari.jpg
http://www.sharemation.com/dagda/borjeh%20bab
www.sharemation.com/dagda/daneshgah.jpg
مهدي جان هرروز نوشته هايت را مي خوانم 000موفق باشي
آری چنین است برادر !زنده وشاد باشی مرعشی عزیز!
0 Comments:
Post a Comment
<< Home