Saturday, May 18, 2013

از من که تحریم می‌کنم، برای هم‌وطنم که رأی می‌دهد در انتخابات

مفتی نیستم و فتوا نمی‌دهم. فقیه نیستم و خوشبختانه نیستم و فتوا نمی‌دهم. می‌دانم در حمام پربخار و خزینه‌ی متعفن ماندن، وجود روزنی ولو به قدر سر سوزن خود مثل زندگی است. می‌دانم آدمی به همین امید زنده است و مردم من هم به همین امید زنده‌اند. اما تحریم انتخابات هم انفعال نیست. تحریم انتخابات دعوتی است آرام به در خود نگریستن و برای خود شخصیت قائل شدن و «نه» گفتن به آن بساط که دلاک هر وقت خود خواست آن روزن را باز نکند. تازه این روزن هم که می‌گویم نهایت امید ماست و شاید اصلاً روزنی باز نشود. از سابقه‌ی این نامزدها با حلقه‌های طلایی مایل به سرخِ خونی برنمی‌آید که همین روزن را هم بگشایند با این همه به فعل تمام مردم‌ام احترام می‌گذارم و باز می‌گویم اکنون زمان درخودنگریستن و فربه شدن از نظر فکری است. اکنون زمان بررسی است. اما نه حفاری در قرن‌های گذشته، که دیدن فقط سه دهه. این انفعال نیست. این ثبت نام در دانشگاهی فردی است با استادی به نام تاریخ که خود تو پیدایش می‌کنی. بو می‌کشی و پیش می‌روی و کشف می‌کنی. بوی حرص و بوی کذب و بوی آز را می‌شنوی و چون پیازی به تعبیر مولانا کشف می‌کنی. گاهی وقت‌ها به سوسکی که در توالت از کنار پایت می‌گذرد نباید کاری داشته باشی. اما شور که تزریق شود، کاری نمی‌توان کرد. پرستاران سیاه‌پوش می‌آیند و به تک تک زندانیان سرنگ «شور» می‌زنند. همه در خلسه می‌روند. رویای یک ثانیه آزادی می‌آید و می‌نشیند. هرچند گاهی وقت‌ها دست و پا نباید بزنی تا لذت سادیستی جلاد بیشتر نشود. باید بایستی و فکر کنی. با این همه اگر فکر می‌کنی کار درستی انجام می‌دهی من مخلص تو هم هستم. بلایی هم بر سرت بیاید من از حق خارج‌نشینی خودم استفاده می‌کنم و صدای تو می‌شوم هرچند با تو مخالف باشم. روی حرف من حساب کن هم‌وطن نازنینم که بین دنیایمان شاید جهانی به وسعت تاریخ فاصله باشد. من وارد بازی نمی‌شوم اما تو در دل بازی هستی. ناچاری بازی کنی. روشنفکر هستی یا یک آدم ساده مهم نیست. لااقل حسرت دست و پا زدن و افزایش لذت سادیستی زندانبان را به دلش بگذاریم.
با این همه باز هم فکر می‌کنم حالا زمان تفکر است و زمان در خود نگریستن است. این از یک جایی باید شروع شود. بگذار لااقل بگوییم ما نبودیم و در عین حال آنهایی را که «بودند» متهم نکنیم. چشم بر گرفتاری‌هاشان نبدیم. بیچارگی آن ناشر را ببینیم، درد آن نویسنده و فیلمساز را حس کنیم، و اگر زمین خوردند دستشان را بگیریم. باتوم خوردند فریادشان شویم. نه من و نه خیلی از شما از دل آن بیچارگانی که با سیصد چهارصد هزارتومان «زندگی» می‌کنند خبر نداریم. خبر نداریم از آن سی هزارتومان‌های اعطایی آمیخته با تحقیر که چه می‌کند با زندگی آنها. نگوییم به فلان دلیل دخترک گرسنه‌ی فلان روستا نباید یک بار یک شام کامل بخورد چرا که من تحریم می‌کنم انتخابات را. تحریم می‌کنیم انتخابات را اما یار شاطرشان بشویم و نه بار خاطرشان. بگذاریم آنها هم راه خود را بروند و هیچ نگوییم. بحث نکنیم. باور کنید کسی در این بحث‌ها متقاعد نمی‌شود اما دست یاریمان را باز نگه داریم. خطر نزدیک است. هم‌وطن مخالف من! ای آنکه رأی می‌دهی و من دوست ندارم رأی دادن تو را. اما روی من خارج‌نشین پردرد هم حساب کن. می‌دانم چرا رأی می‌دهی. انتظار ندارم یک‌شبه به مرز تحریم و تفکر برسی. زندان پیرامونت را حس می‌کنم. با آنکه از آن حصار گریخته‌ام اما دردش هنوز با من است. این رشته سر دراز دارد و شاید به عمر ما هم قد ندهد اما با تفاوت نگاه‌ها غریبه نشویم. هم‌دیگر را ایرانی بدانیم. خط‌کش‌ها را برداریم.

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت