دیدار دوباره با احمد محمود
از کتابدیدار با احمد محمود مینویسم. محمود تن به گفتگو نمیداد. آنچه مصاحبه هم اینجا و آنجا بوده در این کتاب جمع شده. نویسندهی گریزان از مصاحبه اما مردم پذیر! اگر میخواستی برای گفتگو و مصاحبه ببینیش محترمانه عذر می خواست اما اگر غرض فقط دیدار بود و گپ و گفت با روی باز میپذیرفت. همین چند گفتگو هم غنیمت است. و از آن مهمتر یادداشتهای محمود است در بارهی قصه، تعریف هنر، جریان سیال ذهن، طرح، شخصیت و... اینها البته خیلی نیست اما خوب... همین هم غنیمت است. بخش دیگر خاطرات محمود است از روزهای بمباران، تنگیهای زندگی و... تازه میفهمی نفس کشیدن چقدر سخت است
دیدار با احمد محمود همان طور که فرزندانش سارک و بابک و سیامک نوشتهاند گزیدهایست تا دیداری باشد با آنکه نوشت و با هر کلمه دنیایی ساخت و آدمهایی از همین حوالی را جاودانه کرد. گزیده است کتاب اما همین هم غنیمتیست. بهانهی خوبیست برای دیداری دیگر. فکر میکنم باز هم مجال برای دیدارهای دیگری هست. شاید درچاپهای بعدی کتاب چیزهای دیگری اضافه شود. میشود؟
ازمحمود، پنجشنبهها، درکهننوشتم. شاید بعد. فعلا میخواهم کم کم بخوانمش. از آن کتابهاست که دلت نمی خواهد تمام شود. و مگر محمود تمام میشود؟
و این شاید بعدی که نوشته بودم همین حالا رسید. تا حالا نشسته بودم و پنجشنبهها، محمود، درکه را میخواندم. میشد یک نفس همان عصری تمامش کرد اما حیف بود. لابهلای خواندن میرفتم و در ایوان سیگاری میکشیدم. هوا خنک است امشب. میشود فکر کنی محمود از سربالایی بالا میرود تا برسد به اولین قهوه خانه و برود سر تخت همیشگی بنشیند و سیگاری بکشد، چایی بنوشد و حرف بزند. راست است که کلمه احضار میکند: صدای زنگ آیفون که از بس بلند است پشت در میپیچد، دری که باز میشود، محمود با موی سپید، اتاق کاری که سالها انتظارش را کشیده و این زندگی که همیشه وقتی روی خوش به آدم نشان میدهد که دیر شده و بوی سیگار و عطر خوش چای و... من مرور میکردم خاطرات خودم و آن صدای آشنا باز هم در سرم میپیچید: "نه خیر آقا! ..." بقیهاش هرچیزی میتوانست باشد
آخرهای کتاب نابت از خودش میگوید و رفتنش، جداییاش از بهارنارنج های شیراز(نارنج های شریر شیراز؟ راستی تو هم که رفتهای مرد!) و بعد دیگر خسته بودم. گفتم توان نوشتن اینها را ندارم و فردا باید به مسلخ هرروزه بروم که گفتم نه.از سر تصادف انگار که نوشتهی بهارلو را در دیباچه(+) خواندم و کمی از کتاب نابت را(+) اما از سر اتفاق نبود که امروز (یعنی دیروز) این دو کتاب با هم به دستم برسد. نمی دانم در بالا چه نوشتهام. میترسم آنقدر آشفته باشد که خواندن دوباره اش آشفتهترم کند. حال و حوصلهی اصلاح هم نیست. ببخشید. فقط برای بار هزاروچندم (یکم؟) به یاد آوردم در دوازدهمین روز از پاییزی در همین نزدیکی (بهار قرار است بیاید اینروزها؟) مردی دیگر پشت میزش ننشست و آن همه مداد تراشیده و آماده در انتظار ماندند و شاید همهی ما
0 Comments:
Post a Comment
<< Home