Sunday, February 05, 2006

نمکی

گفت: "دیگر تمام شد. شش درو بستی نمکی ، یک درو نبستی نمکی" و نمکی بیچاره تا آخر عمرش فرصت داشت بنشیند و به آن یک در که نبسته بود فکر کند
پیام‌ها

سلام مهدي جان. دليلي داره كه فقط گذاشتي يه پست رو جماعت بخونن؟ قربانت يوسف تادانه Homepage 02.06.06 - 2:46 pm #

نه یوسف جان! به خاطر راحت بالا اومدن وبلاگ بود. حالا کردمش پنج تاپستمهدی مرعشی 02.06.06 - 8:28 pm #

خیلی عالی بود.(درست در ساعت سه نیمه شب).حروف ذهنتون برام آشناست.با آرزوی موفقیتمریم 02.08.06 - 2:38 am #

راستی اینو یادم رفت بگم.داستانهاتون بیشترین قابلیت رو دارن برای ساختن فیلم کوتاه.هیچ می دونستی..فقط کاش فیلمسازا با ادبیات بیشتر مانوس بودن.شاید یه روزی من این کارو کردم.....دعا کنید.مریم 02.08.06 - 3:08 am #

daghighan haminjoorie.man up kardam.sari bezanid.arghavan Homepage 02.11.06 - 12:50 am #

آهان. اين شد. دلمون وا شد. حال كرديم بابا. چي بود قبلا. آدم مي اومد احساس مي كرد جا نيست بنشينه واي به اين كه بخواد لم هم بده و قصه شنيدن هم نه‘ بخواد قصه بخونه. قربانت يوسف تادانه Homepage 02.13.06 - 9:34 am #

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت