کجا میروید آقای رضایی؟
دفتری دارم از او که سالها پیش به من هدیه داده. از آن دفترهای قدیمی که حاشیهاش مثل کتاب مقدس قرمز است. دفتر پر است از خاطره و داستان و ترجمه که در زندان آبادان در دههی سی از خود و دیگران نوشته. اول دفتر نوشته برایم: "مجموعه خاطرات دوران جوانی که توسط مرحوم محمدعلی صفریان، جناب آقای صفدر تقیزاده و جناب آقای نجف دریابندری ترجمه گردیده و این بنده آنرا پاکنویس و سالها نگهداری نمودهام به خاطر یادگار دوران جوانی به دوست گرامی آقای مهدی مرعشی تقدیم تا از آن نگهداری و ضمناً خاطرهای ضایع نگردد و از آن باقی بماند. امید است که ایشان این هدیهی کوچک را بپذیرد. با تقدیم احترام – خلیل رضایی"
و من اینبار هم نمیروم تا زیر تابوتی را بگیرم که میگوید آقای رضایی دیگر نیست. تا بخواهد زور چپانم کند که یکی دیگر هم رفته و من باید از سر این قبر به سر آن یکی بروم. هرکدام در جایی. او هست و جایی همین حوالی نفس میکشد. با کتابهاش که همچنان میخواند و آن صدا که میگوید انسان تجسم ایمانیست که تا آخر سرپا نگهاش میدارد چه باشد و چه نباشد. اما دلم گرفته امروز. به یادش میآورم که نشسته کنار کارگاه کوچکش و کتابی در دست دارد. میروم جلو. از بالای عینک نگاهم میکند. میگوید: "ها... چه عجب از ای ورا؟" از کارگاه آهنگریاش فاصلهای نیست تا لین یک احمدآباد. تا کافهی موسیو سورن. میگویم: "حالا کجایید آقای رضایی؟"
فرهاد
سلام
عجیبه. تمام این آدرس هایی که دادی من هم دیدم ایشون رو. کارگاه احمدآباد. آهنگری. نگاه کردن از بالای عینک. اون آقایی که من سالها پیش بازرس جوشش بودم لاغر و کمی قد بلند بود..نمیدونم خودشه یا نه...اما حس غریبیه.نمردن!!! شاید برگشتم ایران یه سر برم احمدآباد. شایدم چیزی نوشتم برای کسی که نمرده. برای نمردن
0 Comments:
Post a Comment
<< Home