گامی دیگر
گامی دیگر
گامی دگر به هیأت دریایم درمیآیم
و ماه
درجزر و مد یالهایم رها میکند
گامی دگر حکایتم آغاز میشود
و بال این غراب
که آخرین قبایم میبود
بر شانهی مشوش خرمابنان میماند
عشق این میانه بر سر دریا
آنگونه میخرامد و میخواندم
که مرغکان وحشی ساحل
چندان به رشک مینگرند
که از هماکنون گویی
عریانیام
آن گودی کبود را
هموار کرده است
اما غرابم از همه اندوهگینتر است
که یالهایم را
موج از درون صخره ربودهست
و بالهایش
بر شانهی نخیل که میخواند
هی وای او که بندی روحش را
اینگونه بر عذاب رها کرده است
از وادی کبیر
خنیاگران عماری مرجانم را آوردهاند
گامی دگر
سر مینهم به دامن لیلایم
و مرغکان وحشی میخوانند
آرامش غنودن دریا را
بر شانهی نخیل
محمد مختاری، سحابی خاکستری، انتشارات توس، 1378
Ali Saboury (217.218.35.3)
به روزم برادر
سلام دوست من. از مجموعه داستانتان چه خبر؟ خوش باشید.
استاد مرعشي عزيز!آيا شما از قصه هايتان به نشريه ما مي دهيد؟
سلام برادر / حسن انتخابت را آفرين مي گويم / مختاري « چهره ي كتك خورده» ي اديبيات معاصر ماست/ به روزم
جدا سليقه ي خوبي داري مدتها بود شعر استخوانداري نخونده بودم
0 Comments:
Post a Comment
<< Home