همینجوریهاست که میبینی همه چیز شده مثل جهنم ایرانیها! یعنی یا به عادت هرروزه برق نیست یا اگر هم هست آن قدر نوسان دارد که دیگر نمی شود اعتبار کرد که این یکی تغذیه هم نسوزد یا اینکه تلفن منطقه قطع است و قرار است کابلها مثلا زمینی بشود و این یعنی یکی دوماه قطعی وجالبتر این که بعدا که قبض با آن رقم وحشتناکش آمد میبینی در پرینت تماسها، کلی شماره موبایل وشهرستان است که همه این تماسها هم در روزهایی بوده که تلفن اصلا وجود خارجی نداشته و باز هم از جمله دلایل موجهه اینکه از تعدد کاربر در خانه نمیشود پشت کامپیوتر نشست یا آن حال نوشتن هم که بوده تمام شده و سرعت اینترنت را هم که اضافه کنی و... تازه از گرمای هوا در ساعت یک بعداز ظهر آن هم بدون برق ننوشتم و... خلاص! این میشود که لینک وبلاگ هی پایین میرود... هی پایین میرود... هی پایین میرود... هی... بگذریم
اما بالاخره مجموعه داستان "نفستنگ" (به فتح اول و دوم و سکون سیمی!) صاحب ناشر شده و هماکنون دارد مراحل اولیه را طی میکند. اما این را که کی کار تمام بشود و یا اصلا درآخر کار چه بشود من نمیدانم. ببخشید! این الباقی را هم که نوشتم ببخشید. باقی بقای شما
0 Comments:
Post a Comment
<< Home