و اما خیالات
یادداشتی بر رمان خیالات ، نوشتهی مرتضی کربلاییلو
خیلی وقت است که به خودم میگویم چه می شد اگر این متن ، این جمله و این کلمه کمی بیشتر رس نویسندهاش را میکشید و خلاصه نویسنده کمی بیشتر به سر و رویش دست میکشید
خیالات را که میخواندم درست به همین فکر میکردم .رمان داستان جوانی شهرستانی را بیان میکند که دانشجوی تهران شده و به هوای اجارهی سوییت به یکی از بنگاههای معاملات ملکی مراجعه میکند و در آنجا با شهلا آشنا میشود : زنی که به مشتریان آپارتمانها را نشان میدهد و همینجاست که رابطه ای عاشقانه میان این دو درمیگیرد و با ورود شخصیتهای دیگر ، از طریق نامههایی که بایدبه دست قاسم دوست زمان شهرستان محسن شخصیت اصلی رمان میرسیده و حالا فرامرز که در خانهی قبلی قاسم نشسته آنها را باز میکند رمان جنبهای معماگونه به خود میگیردو در پایان با نمایش چهرهای واقعی از شهلا درمییابیم که چه کلاه گشادی بر سر این دانشجوی جوان شهرستانی رفته
گفتنیها زیاد است و اگر رمان حرفی برای گفتن نداشت از نظر من ، قطعا میگذشتم و این یادداشت را نمینوشتم اما دریغم میآید از آن خیالات زیبا که میتوانست پیش رویمان باشد و نیست و باید در خیالاتمان بیافرینیمشان و دوست عزیزم کربلایی لو هم بر من ببخشد که سخن به صراحت گفتم
سلام دوست . پايدار باشي
با سلام
آقای مرعشی نقدتان را خواندم بدون اینکه به کتاب دسترسی داشته باشم . در هر حال بهانه ای بود برای عرض سلام !
زنده و شاد باشید!
نقدت را خواندم جناب مرعشي. موافقم
من هم به توصيه قابيل رفتم و خريدم اما حيف كه چه كتاب هاي مزخرفي تبليغ مي شود. يك كتاب بازاري و عامه پسند بود.
با شما در موردئ این رمان هم نظرم.خیلی خام و سر دستی بود.
salaam...
سلام و ارادت...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home