Saturday, April 18, 2009

امیر مهاجر




امير مهاجر را چند سالي‌ست می‌شناسم. واسطه‌ی آشنایی البته همین اینترنت و فضای مجازی بوده. از رمان "نان تلخ"اش خوشم مي‌آمد و داستان "راننده‌ها"ش هم این‌جاست+. چند باری هم قرار شده بود امیر مهاجر به ایران بیاید که نیامد و از قضا اسفند سال گذشته ای‌میلی گرفتم از او که می‌گفت در ایران است و شماره تلفنش را هم نوشته بود و من هم رعایت این‌که ساعت دوازده شب است نکردم و زنگ زدم و توفیق دیدار دست داد و لطف کرد و چند شب بعد آقای مهاجر به خانه‌ی ما آمد و میان غوغا و شیطنت بچه‌ها نشستیم و گپ زدیم. از داستان و از مهاجرت و از داستان مهاجرت. از برنامه‌هاش گفت که من می‌نویسم اگر عملی بشود عالی خواهد بود و مهم‌تر از آن از این پنجره گفتیم که اگرچه گردگرفته و اگرچه مات اما از نشستن در انفرادی بهتر است. همین‌جا بگویم امیرمهاجر عزیز قول داده پنجره‌ی بسته اش را که آن آخری‌ها دات‌کام هم شده بود باز کند ولو هرازگاهی با خط شعری پرش کند و حتی اگر ماهی برآید و از صاحبش خبری نباشد. این پست را هم به قصد یادآوری به آقای مهاجر عزیز نوشتم. من هنوز هم منتظرم آقای مهاجر و به امید دیدار.





علی رادبوی
سلام آقای مرعشی
انشار نفس تنگ و وهمچنین بزیر چاپ رفتن کتابت بهار را تبریک میگویم. من که صبر نکردم تا بدست آوردن کتاب، نقد ها را خواندم.راستی در خارج هم امکان تهیه‌ی این کتابها هست؟
زنده وشاد باشی
8 mai 2009, 01:42:42


امیر مهاجر
سلام دوست من. ممنونم که به فکرم هستید. خدا کند استحقاقِ چنین لطفی را داشته باشم. باز هم متشکرم.
25 avril 2009, 15:02:46


مریم
سلام
چه خوب که می نویسید
22 avril 2009, 15:39:06


مهران بقايي
سه خبر خوب
21 avril 2009, 16:56:42


مهران بقايي
گل گفتي
18 avril 2009, 15:21:01

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت